مجتمع فرهنگی، مذهبی، مسجد و حسینیه سقای تشنه لب
فرهنگی،دینی،خبری

ضرب المثل خواهی نشوی رسوا هم رنگ جماعت شو

مجموعه : ضرب المثل ها

1503039807 jazzaab net ضرب المثل خواهی نشوی رسوا هم رنگ جماعت شو

ضرب المثل خواهی نشوی رسوا هم رنگ جماعت شو

 

خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو کنایه از افراد دانا و فهمیده به تحمل افراد ساده و خوش باور

بر اثر بلای آسمانی تمامی مردم شهری دیوانه شدند به جز یک نفر، که قبلا از آن شهر خارج شده بود. همین که به آن جا برگشت دید مردم همه لخت و عریان گشته، خندان و رقص کنان دنبال یکدیگر می دوند، برخی از در و دیوار بالا می روند، عده ای یکدیگر را به باد فحش و کتک می گیرند و هر یک به نحوی از خود دیوانگی نشان می دهند.

بیچاره حیران در گوشه ای ایستاده و شاهد این منظره بود که ناگهان یکی از دیوانگان به او نزدیک شد. چون او را دارای لباس دید، به او نگاه کرد و سپس فریاد برکشید: هی دیوانه را … جمعیت نیز او را هل می دادند و می کشیدند و می گفتند: هی دیوانه را… هی دیوانه را… بیچاره مرد دید چاره ای ندارد مگر اینکه او نیز هم رنگ جماعت بشود تا از آزار و اذیت آنان نجات پیدا کند و همان طوری که او را می کشیدند و می بردند کم کم توانست لباسهایش را یکی یکی درآورد تا اینکه او نیز مانند آنها لخت شود.

سپس او نیز بالا و پایین پرید و گفت: هی دیوانه را.. هی دیوانه را..

همین که دیوانگان این اثر را از او دیدند آزادش کردند و از اطراف او پراکنده شدند و آن بیچاره با این حیله توانست از میان آن دیوانه ها به سلامت فرار کند.

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ جمعه 14 دی 1397برچسب:, ] [ 20:19 ] [ حسین زارع ] [ ]

سلام علیکم و رحمه الله

با فعال شدن واتساپ و تلگرام و کانالها و گروههای مختلف توفیق گفتگو در این وبلاگ حاصل نشد امید آنکه باز هم بتوانیم در این وبلاگ گفتگو داشته باشیم

در پناه خدا باشید و همیشه رستگار


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ جمعه 14 دی 1397برچسب:, ] [ 19:49 ] [ حسین زارع ] [ ]

سلام بر حسین آن حبیب دلهاوطبیب جانهای عالمیان


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ سه شنبه 2 آذر 1395برچسب:, ] [ 20:14 ] [ حسین زارع ] [ ]
 

لیست اسامی یاران امام حسین(ع) و شهدای کربلا و یاران نهضت حسینی

حرم حسینی در کربلا

اسامی شهدای کربلا از یاران حسین علیه السلام طبق روایاتی که نگارنده از لابلای کتب تاریخ به دست آورده‏ام از بنی هاشم و غیر بنی هاشم بدین شرح ذکر شده است:

فرزندان امیرالمؤمنین (علیه السلام):

1ـ ابو بکر بن علی (که شهادت وی با شک و تردید ذکر شده است)

2ـ عمر بن علی

3ـ محمد الاصغر بن علی

4ـ عبد الله بن علی

5ـ عباس بن علی

6ـ محمد بن العباس بن علی


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ شنبه 1 آبان 1395برچسب:, ] [ 12:46 ] [ حسین زارع ] [ ]

 

پرسش  ها و پاسخ ها ـ دفتر سى و سوم :

 

احكام روابط زن و شوهر

 

 

 

 

نهاد نمايندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه ها

معاونت مطالعات راهبردى ـ اداره مشاوره و پاسخ

سرشناسه : حسينى، مجتبى، 1345 - 

عنوان و نام پديدآور : احكام روابط زن و شوهر و همسردارى/ مولف مجتبى حسينى؛ تنظيم و نظارت نهاد  نمايندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاهها، معاونت مطالعات راهبردى - اداره مشاوره و پاسخ.

مشخصات نشر : قم: نهاد نمايندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاهها، دفتر نشر معارف، 1388.

مشخصات ظاهرى : 144 ص.

فروست : مجموعه پرسش ها و پاسخ هاى دانشجويى؛ دفتر سى و سوم (احكام؛ 10)

شابك : 000/23 ريال : 5-223-531-964-978

وضعيت فهرست نويسى : فيپا

يادداشت : واژه نامه 

موضوع : زناشويى (فقه) -- پرسش ها و پاسخ ها               موضوع : فقه جعفرى -- رساله عمليه

موضوع : زناشويى -- روابط

شناسه افزوده : نهادنمايندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاهها. معاونت مطالعات راهبردى. اداره مشاوره و پاسخ.

شناسه افزوده : نهاد نمايندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاهها. دفتر نشر معارف

رده بندى كنگره : 1388 3الف47ح/1/189BP

رده بندى ديويى: 36/297

شماره كتابشناسى ملى : 1846262

تنظيم و نظارت : ···  نهاد نمايندگى مقام معظم رهبرى در دانشگاه ها

معاونت مطالعات راهبردى - اداره مشاوره و پاسخ

مؤلف : ···  سيدمجتبى حسينى

تايپ و صفحه آرايى : ···  طالب بخشايش

انتشارات : ···  دفتر نشر معارف

نوبت چاپ : ···  هشتم، بهار 1391

تيراژ : ···  000/5 جلد

قيمت : ···  2300 تومان

شابك : ··· 5-223-531-964-978

 

 

 

 

فهرست تفصيلى

مقدمه··· 21

همسردارى

پرسش 1. آيا در قرآن مجيد درباره زندگى مشترك زن و شوهر و همسردارى  آيه اى داريم؟··· 25

پرسش 2. وظايف اخلاقى مرد در برابر همسرش چيست؟··· 27

پرسش 3. وظايف اخلاقى زن در برابر شوهر چيست؟··· 33

پرسش 4. چرا زن براى بيرون رفتن از خانه بايد از شوهرش اجازه بگيرد؟··· 42

پرسش 5. فلسفه اينكه در قرآن در مورد نافرمانى زن از شوهر به مرد اجازه داده است كه زن  را بزند چيست؟··· 44

چهل نكته همسردارى··· 50

حقوق زن و شوهر

پرسش 6 . اهميت رعايت حقوق زناشويى را بيان فرماييد؟··· 55

پرسش 7 . مقدارى درباره واژه «حقوق» در زندگى زناشويى زن و مرد توضيح دهيد؟··· 56

پرسش 8 . حقوق واجب و شرعى زن نسبت به مرد چيست؟··· 57

پرسش 9 . حقوق واجب و شرعى مرد نسبت به زن چيست؟··· 57

حقوق زن

پرسش 10 . نفقه چيست و نفقه زن شامل چه چيزهايى مى شود؟··· 59

پرسش 11 . آيا تهيه زيورآلات زن جزء نفقه واجب زن محسوب مى شود؟··· 59

پرسش 12 . آيا زن مى تواند زيورآلاتى را كه شوهر برايش خريده، بدون اجازه او  بفروشد؟··· 60

پرسش 13 . آيا تهيه لوازم آرايش، جزء نفقه واجب زن محسوب مى شود؟··· 60

پرسش 14 . آيا مخارج تحصيل زن بر عهده شوهر و جزء نفقه واجب است؟··· 60

پرسش 15 . اگر زن به آموزش هاى مختلف علمى و هنرى نياز داشته باشد، آيا تأمين آن  بر عهده شوهر است؟··· 61

پرسش 16. آيا هزينه درمان و معالجه جزء نفقه واجب محسوب مى شود؟··· 61

پرسش 17 . آيا بدهى هاى شرعى زن - از قبيل كفّاره، خمس، رد مظالم و... - بر عهده  شوهر است؟··· 61

پرسش 18 . آيا علاوه بر نفقه و نيازهاى ضرورى زن، نيازهاى ديگر او نيز ـ از قبيل  خريد كتاب ـ بر شوهر واجب است؟··· 62

 

ادامه دارد...


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 29 مهر 1395برچسب:, ] [ 11:47 ] [ حسین زارع ] [ ]
چهارشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۵ - ۱۸:۳۳

شکستن قُلنج انگشتان دست چه بلایی سر شما می آورد؟

انگشتان دست

ساعت 24- به گفته محققان، شکستن قلنج انگشتان دست موجب آرتروز می شود و باید افراد این عادت شان را کنار گذارند.

محققان دانشکده پزشکی هاروارد به بررسی چندین مطالعه پرداختند که در آن، میزان بروز آرتروز در بین افرادی که هر روز قلنج انگشتان شان را می شکستند با افرادی که این کار را نمی کردند، مقایسه شده بود.

نتایج نشان داد افراد دارای این عادت بیشتر دارای دست تان متورم و کاهش قدرت چنگ زدن بودند.

محققان در مطالعه خود با استفاده از اسکن MRI مشاهده کردند که چه اتفاقی به هنگام شکستن قلنج مفاصل انگشتان دست می افتد. این اسکن نشان داد که شکستن قلنج زمانی رخ می دهد که مفاصل به طور لحظه ای و آنی جدا می شوند و با نابودی حباب های هوا تشکیل شده در مایع زلالی که موجب روان شدن حرکت مفاصل می شود، صدا ایجاد می شود.

به گفته محققان، اگر شکستن قلنج انگشتان در افراد به صورت عادت نباشد تخریب کننده نیست، اما اگر به صورت مکرر تکرار شود، باعث آرتروز مفصل می شود.

منبع: مهر


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 1 مهر 1395برچسب:, ] [ 11:33 ] [ حسین زارع ] [ ]

 

 

                     بسم الله الرحمن الرحیم وبه نستعین

روز هشتم ماه دوالحجه را ترویه می نامند ودر واقع در این روز حجاج محرم  می شوند وبه سوی منا وعرفات رفته تا اعمال ومناسک حج را

انجام دهند

ولذا هرکسی که بخواهد به حج مشرف شود سعی می کند

 که تا روز هشتم خود را به آن سرزمین برساند ودر واقع تمام کسانی که قصد انجام دادن  اعمال حج را دارند تا روز هشتم خودرا به مکه می رسانند  اما در سال شصت هجری در حالی که همه زائرین خانه خدا به مکه آمده بودند شاهد واقعه ای دردناک بودند وآن این که منوجه شدند که حجة الله وخلیفة الله وامام زمانشان حضرت ابی عبدالله الحسین (سلام الله علیه )همراه بااهل بیت واصحاب ویاران با وفایشان  علی رغم میل باطنیشان از مکه خارج می شوند!!!

اگر کسی به این خروج در چنین لحظاتی فکر کند به این معنا می رسد که این روز برای آن حضرت جه روز سختی بوده است ؛ زیرا خارج شدن حجة الله در یک چنین زمانی که همه آماده برای محرم شدن هستند بسیار دشوار است !!

چرا؟

دلائل مختلفی برای این خروج ذکر شده است از آن جمله چنین نقل می کنند : که کسانی از طرف حکومت وقت (یزید ) قصد داشتند تا حضرت را در ایام حج در خانه خدا به قتل برسانند وحضرت برای این که حرمت بیت الله الحرام حفظ شود ودر خانه خدا خونریزی نشود ترجیح دادند که از خانه خدا خارج شوند تا چنین واقعه ای اتفاق نیفتد .وقتی از حضرت در باره خروج از مکه سؤال می شود چنین آمده است که در جواب قریب به این بیان فرمودند:«جدم رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم ) را در خواب دیدم وبه من فرمودند :«اخرج الی العراق ان الله شاء ان یراک قتیلا»=برو به طرف عراق خداوند میخواهد تو را کشته ببیند»شاعر برای این واقعه تاریخی چنین سروده است :

 

   به یوم ترویه محمل ببستند            خواتین اندر آن محمل  نشستند     

  حرم را از حرم کردند بیرون               همه سر گشته اندر دشت وهامون

   همه  قربانیان  کعبه      دل                 برون خرگه زدند  از       کعبه گل

  کسانی را که در عالم پناهند               برون کردند از  بیت          خداوند
هدی با زنگ اشتر گشت چون جفت       ترمای عدی عدی با آن شتر گفت
همین با نو که بر اشتر سوار است           مهین دخت امیر مومنان        است
همین بانو که بر اشتر نشسته                 دل از قید علائقها             گسسته
 مبادا آن که آزارش نمایی                   هم آزار دل زارش               نمایی


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 21 شهريور 1395برچسب:, ] [ 11:42 ] [ حسین زارع ] [ ]

ثبت نام برای اربعین را در یوم‌الترویه انجام دهیم؛ همزمان با شروع حرکت حسین(ع) به کربلا

حجت الاسلام پناهیان در سلسله جلسات تاریخ تحلیلی اسلام که هر هفته در «هیأت شهدا گمنام» برگزار می‌شود، ضمن اشاره به یکی از مقاطع مهم تاریخ سیدالشهدا(ع) به نام «یوم‌الترویه»، پیشنهاد کرد: مردم بساط ثبت‌نام برای اربعین را به ماه محرم و ایام نزدیک اربعین موکول نکنند، بلکه در یوم‌الترویه در هیأت‌ها ثبت ‌نام کنند و مقدمات سفر به کربلا را فراهم کنند؛ یعنی در همان روزی که امام حسین(ع) حرکت خود را از مکه به سمت کربلا آغاز کرد. در ادامه گزیده‌ای از این سخنرانی را می‌خوانید:

چقدر خوبست هیأتی‌ها، یاد «یوم‌‌الترویه» را احیا کنند

یکی از مقاطع مهم تاریخ سیدالشهدا(ع) که به آن توجه نشده «یوم‌الترویه» است. یوم‌الترویه اشارات و معانی فراوانی در خود دارد. چقدر خوب است هیأتی‌ها، ذکر و یاد یوم‌‌الترویه را احیا کنند و آغاز سفر کربلای اباعبدالله‌ الحسین(ع) و نقطۀ شروع حماسۀ عاشورا را گرامی بدارند.

یوم‌الترویه چیست؟ یوم‌الترویه یک روز قبل از روز عرفه است؛ یعنی روز هشتم ذیحجه که در گذشته، حاجیان در این روز برای صحرای عرفات آب برمی‌داشتند که وقتی به مشعر و منا می‌روند، همراه‌شان آب باشد. یوم‌الترویه یعنی روزِ آب برداشتن و ذخیرۀ آب.

یوم‌الترویه روزی بود که حسین(ع)با ترک مراسم حج، سفر به کربلا را آغاز کرد

اما در این روز چه اتفاقی افتاده است؟ یوم‌الترویه روزی بود که امام حسین(ع) در مکه در میان حاجیان حضور داشتند، ولی به‌جای اینکه مثل سایر حجاج آماده شوند که به عرفات بروند، عمرۀ وداع به‌جای آوردند و با ترک مراسم حج، سفرشان به کربلا را آغاز کردند.

اینکه امام حسین(ع) وسط حاجی‌ها از صف حج بیرون آمد و به سمت کربلا رفت، و حاجیان در آن سال خونبار، عافیت‌طلبانه حسین(ع) را تنها گذاشتند، خیلی معانی دربردارد! مردمی که به فرزند پیامبر(ص) تأسی نکردند، اولاً در واقع مقدمات قتل اباعبدالله ‌الحسین(ع) را فراهم آوردند، و ثانیاً مقدمات نابودی خودشان را در عرصه‌های مختلف فراهم کردند.

یوم‌الترویه ترجیح جهاد بر عبادت عافیت‌طلبانه را فریاد می‌زند/باید مناسبت این روز را احیا کنیم

ما باید اشارات باعظمت این روز را دریافت کنیم؛ خصوصاً در این سالی که راه حج برای بسیاری از ملل اسلامی مسدود شده است. با زنده کردن یاد یوم‌الترویه می‌توان تفاوت عبادت واقعی با عبادت قلابی و عافیت‌طلبانه را بیان کرد. یوم‌الترویه که آغاز علنی شدن غربت امام حسین(ع) است، ترجیح جهاد بر عبادت عافیت‌طلبانه را فریاد می‌زند. وای بر مردمی که امام خود را در نبرد با دشمن دین، تنها گذاشتند و به عبادت پرداختند.

در روضه‌های قدیمی، یوم‌الترویه جایگاهی داشت و شعر مشهوری هم دارد که تاج نیشابوری گفته: «به یوم‌الترویه محمل ببستند؛ خواتین جمله در محمل نشستند». خُب همانطور که  بوی حماسه از یوم‌الترویه به مشام می‌رسد، احساس سوگواری ما هم باید از یوم‌الترویه آغاز شود، که  همراه ایام مسلمیّه و شهادت امام باقر(ع) هم هست. باید مناسبت یوم‌الترویه را احیا کنیم و نامش را بر زبان‌ها جاری کنیم و برای این لحظه از غربت امام حسین(ع) خون گریه کنیم. و ذاکران  و شاعران عاشورایی، غوغایی از حکایت غربت امام حسین(ع) برپا کنند.

ثبت نام برای اربعین را در یوم‌الترویه انجام دهیم؛ همزمان با شروع حرکت حسین(ع) به کربلا

چقدر خوب است که مردم بساط ثبت‌نام برای اربعین را، به ماه محرم و ایام نزدیک اربعین موکول نکنند، بلکه در یوم‌الترویه در هیأت‌ها ثبت‌نام کنند و مقدمات سفر به کربلا را فراهم کنند. این یعنی: «در همان لحظه‌ای که امام حسین(ع) به سمت کربلا حرکت کرد، ما هم در همان موقع می‌خواهیم برای کربلا ثبت نام کنیم.» این نوعی همراهی با کاروان حسینی است.

یاد این روز باید احیا شود؛ غریبی امام حسین(ع) فقط مال روز عاشورا نیست، امام حسین(ع) در یوم‌الترویه غریب شدند. چرا که وقتی حرکت خود را آغاز کردند، فقط تعداد اندکی همراه ایشان آمدند و بقیه مشغول کار خودشان بودند.

یوم‌الترویه اولین جلوۀ غربت حسین(ع) است

روضه‌های ما از یوم‌الترویه شروع می‌شود. امام حسین(ع) اگر آنجا می‌ماند، می‌خواستند ایشان را مخفیانه- به‌صورت ترور- به قتل برسانند. لذا از خانۀ خدا خارج شده و به سمت کربلا حرکت کردند. البته حرکت ایشان به سمت کوفه بود، ولی خُب ایشان را به کوفه راه ندادند و در واقع امام حسین(ع) از همان‌جا لحظه‌های آوارگی‌شان آغاز شد

شما این آمادگی ذهنی را برای یوم‌الترویه داشته باشید و مقدمات مراسمی برای این روز را فراهم کنید. خوب است که هیأت‌ها یک جلسه‌ای هم برای یوم‌الترویه داشته باشند؛ و با آیین خاصی از اولین جلوۀ غربت امام حسین(ع) یاد کنند.

در مراسم یوم‌الترویه باید خیانت آل‌سعود به امت اسلامی را یادآوری کرد

حضور حجاجی که از حج بازمانده‌اند و خانواده‌های شهدای حرم در این مراسم بسیار الهام‌بخش خواهد بود. باید در مراسم یوم‌الترویه فریاد زد: «حرم را از حرم کردند بیرون» و خیانت آل سعود به امت اسلامی را یادآوری کرد. یاد حضرت امام(ره) به‌خیر که می‌فرمود: مردم باید در عزاداری‌های محرم جنایات آل سعود را یاد کنند و آن را محکوم نمایند.(یک ننگی است الآن برای همه مسلمین دنیا که مکه، محل قدس الهی، محلی که مقدسترین مقامات الهی است، این‏طور شکسته بشود و مسلمان‌ها نشسته باشند تماشا کنند. مسلمانها خودشان تکلیف خودشان را می‏دانند. مسئله را باید زنده نگه داشت. در ماه محرم، تمام کسانی که منبر می‏روند، واعظ هستند، نوحه‌خوان هستند، تمام دسته‌جات باید در رأس امورشان این مسئله قرار داده شود؛ صحیفه امام/۲۰/۳۶۹) و (لازم است در نوحه‏‌ها و اشعار مرثیه و اشعار ثناى از ائمه حق- علیهم سلام اللَّه- به‌طور کوبنده فجایع و ستمگری‌هاى ستمگران هر عصر و مصر یادآورى شود؛ و در این عصر که عصر مظلومیت جهان اسلام به دست امریکا و شوروى و سایر وابستگان به آنان و از آن جمله آل سعود، این خائنین به حرم بزرگ الهى- لعنه اللَّه و ملائکته و رسله علیهم- است به طور کوبنده یادآورى و لعن و نفرین شود؛ صحیفۀ امام/۲۱/۴۰۰)

 

منبع: رجانیوز


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 21 شهريور 1395برچسب:, ] [ 10:44 ] [ حسین زارع ] [ ]

 

دیدند حال آقا (ع) دارد بد تر می شود. یک طبیب آوردند. دستمال زردی در جای شکافتگی به سر آقا بسته بودند. از بس رنگ صورت اقا زرد شده بود اصلا معلوم نبود که به سر آقا دستمال بسته اند. طبیب تا به آقا نگاه کرد خیلی منقلب شد گفت: یک ریه گوسفند برای من بیاورید. یک ریه تازه آوردند. این طبیب با یک حساب دقیق طبی یک رگ از داخل این ریه بیرون کشید. دستمال سر را باز کردو این رگ را داخل شکافتگی سر گذاشت و دوباره دستمال را به سر آقا بست. گفت: آقا زاده ها! سه،چهار دقیقه صبر کنید،نتیجه را می گویم. شما می دانید دیگر این بچه ها در چنین وقتی  حالشان چطور است. خانمها و دخترها پشت در ایستاده اند تا ببینند که طبیب چه می گوید. بچه ها دلشان منقلب است. منتظرندکه ببینند طبیب چه می گوید. سه، چهار دقیقه گذشت. یک وقت دیدند طبیب دستمال را باز کرد و رگ را از وسط شکافتگی سر در آورد. مقابل خورشید گرفت و یک نگاهی به آن کرد. رو کرد به امام علی (ع) صدا زد: آقا جان! وصیت خود را بکن که ضربه دشمن خدا کار خود را کرده، زهر به مغز اثر کرده است. فقط من یک چیز می توانم بگویم و آن این که اگر بابایتان اگر آب خواست به جای آب به او شیر بدهید. اگر غذا می خواهد باز به او شیر بدهید. زهر جگرش را آتش می زند. هیچ چیز مثل شیر خنکش نمی کند. آقایان! چند دقیقه بیشتر نگذشت که در شهر کوفه پخش شد که برای آقا شیر خوب است. یک وقت دیدند از اطراف و اکناف،مردم دارند قدح قدح شیر می اورند.زنی چهارتا بچه یتیم دارد. این زن یک شتر دارد. شیر شترش را می دوشد و می فروشد و با این کار خرج زندگی اش را در می آورد. امام حسن (ع) دید این زن هم قدح شیر آورده است. صدا زد: مادر! تو چرا شیر آوردی؟ گفت: آقا! من نمی خواستم بیاورم. می خواستم شیر را بدوشم و بفروشم اما خدا می داند یک وقت دیدم بچه هایم آمدند و گفتند: مادر! ما امروز نهار نمی خواهیم. آقا علی (ع) برایش شیر خوب است. امشب شب یتیمی شیعه است. امشب هر کس شیعه باشد یتیم شده است. آی علی!آیا امشب می خواهی جواب ما را ندهی؟ تمام بچه هایش را دورش جمع کرد و با همه وداع نمود. حاضرید یا نه؟ یک وقت دیدند علی(ع) پایش را طرف قبله دراز کرد. وای علی کشته شد! ما طرفدار علی هستیم ما برای علی(ع) می میریم. وای علی کشته شد ! شیر خدا کشته شد!... الهی به آبروی امیر المومنین(ع)ما را از علی جدا نکن



نویسنده خادم الشهداء در 09:50 ب.ظ | نظرات(2)

آی زن و مرد امشب علی (ع) برای افطار به خانه دخترش آمد. امّ کلثوم مقداری نمک و یک ظرف شیر آماده کرده تا بابایش بخورد. امیرالمومنین(ع) تا نشست سر سفره صدا زد: دخترجان! کی دیدی بابایت سر سفره دو جور خورشت داشته باشد. بی بی ظرف شیر را برداشت علی(ع) با نان و نمک افطار کرد. آه! امشب علی(ع) گاهی قران می خواند، گاهی مناجات می کند، گاهی می اید درصحن حیاط به ستاره ها نگاه می کند و می گوید: « انّا لله و انّا الیه راجعون » یک وقت امّ کلثوم صدا زد: بابا! چرا امشب که خانه من آمدی این قدر ناراحتم می کنی؟ دختر،بابا دوست است. وای! نزدیک اذان صبح شد.علی(ع) وضو گرفت، عبایش را پوشید، عصایش را در دستش گرفت. همین که خواست از خانه بیرون بیاید دید این مرغابی ها آمدند دامنش را گرفتند. امّ کلثوم بیشتر ناراحت شد، صدا زد: بابا! خانه من زیاد می آمدی،اما هیچ گاه این مرغها چنین نمی کردند. بابا! مگر امشب خبری است؟علی! علی! علی!...  آقا آمد طرف مسجد، رفت بالای مناره یک اذان دلربایی گفت: تمام مردم مردم کوفه صدایش را شنیدند. آی خدا! دیگر نمی گویم چه شد آماده اید یا نه ؟ آی زن و مرد! یک وقت دیدند زینب(س) دارد می دود، یا الله! یا الله! آمد صدا زد حسن جان! بلند شو. حسین جان بلند شو. گفتند: خواهر! مگر چه خبر است؟ صدا زد: برادرها! بلند شوید ببینید این منادی چه می گوید؟ صدا زد: برادرها! منادی دارد می گوید: مردم! علی را کشتند. وای علی کشته شد! وای علی کشته شد! شب ضربت خوردن علی(ع) است. آی علی! این شیعه هایت هنوز نمرده اند. اینها زنده اند. علاقه ات در روح ما خوابیده است. حجة بن الحسن! عمامه ام را هم بر می دارم. من نوحه خوانم، من واعظ نیستم، من روضه خوانم، من واعظ نیستم، من سینه زن علی (ع) هستم،واعظ نیستم. وای علی کشته شد! شیر خدا کشته شد! « اللهم انا نسئلک و ندعوک باسم العظیم الا عظم الا عزالاجل الااکرم بحق الزهرا و أبیها و بعلها و بنیها، سیما مولانا و سیدنا حجة بن الحسن العسکری. چهل مرتبه: یا الله! به آبروی امام عصر(عج) ما را بیامرز! پدر و مادرمان را بیامرز!



نویسنده خادم الشهداء در 09:33 ب.ظ | نظرات(0)

بارالها رهبراسلامیان کی خواهد آمد   شیعیان را غم گسار مهربان کی خواهد آمد؟

انتظار مصلحی دارد جهان اما نداند مصلح کل،رهنمای انس و جان کی خواهد آمد؟

شاعر دیگر در جواب می گوید:

خستگان عشق را ایام درمان خواهد آمد   غم مخور آخر طیب دردمندان خواهد آمد

آن قدر از کردگار خویشتن امیدوارم            که شفا بخش دل امیدواران خواهد آمد

دردمندان،مستمندان،بی پناهان را بگویید  منجی عالم،پناه بی پناهان خواهد آمد

صبرکن یا فاطمه! ای بانوی پهلو شکسته مهدیت با شیشه دارو و درمان خواهد آمد

به خدا! به خدا! آی شیعه ها! آقایمان می آید. به خدا! طرفدار بی کسی ها می آید. آقا جان! به خدا ما غریب شده ایم. پسرفاطمه (س) به خدا شیعه هایت بی کس شده اند. آقا جان هر کس می رسد به سر ما می زنند. قربان تو شوم دیگر بس است. حجة بن الحسن! شیعه هایت پژمرده شده اند. پسرفاطمه (س) دوستانت افسرده شده اند. مهدی قرآن! طفدارانت دل شکسته شده اند. خودت هم از خدا بخواه خدا فرجت را نزدیک کند. فراق خودمان کم است، دشمن هم ما را سرزنش می کند. می گویند: اگر آقا داشتید می آمد. آقا جان بچه هایمان جوان شدند. جوانهایمان پیر شدند. یک عده از پیرهایمان مردند. آخر هم تو را ندیدند. آقا جان! به خدا خسته ام. ارباب جان! می دانی ناراحتم. پسر فاطمه (س)! می دانی به چه عقیده ای در این بیابانها راه می افتم. پسر فاطمه (س) خستگی سرم نمی شود. نیم ساعت پیش،بچه ای به من چیزی گفت. پریشان بودم پریشان ترم کرد. یک بچه ده ، دوازده ساله آمد،دستم را گرفت. گفت: آقای کافی!این جمعه آقا می آید یا نه؟ حجة بن الحسن! ببین این بچه هایمان چه می گویند؟ بچه جان! چرا ناراحتم کردی؟ داغ خودم کم است هی نمک روی زخم دلم می پاشی. آقا! قربانت شوم یک عمر است سر راهت نشسته ام. به هر کس می رسم می گویم: نا امید نباش آقا می اید. منتظر بشین آقا می آید. یابن الحسن! آقاجان ما که مردیم. چند شب پیش نشسته بودم، وصیت نامه ای برای خودم می نوشتم. در وصیت نامه ام نوشتم وقتی من مردم اگر بین هفته بود جنازه ام را بگذارید در سرد خانه باشد،تا صبح جمعه شود و دوستان دور جنازه ام یک دعای ندبه بخوانند و چند تا « یا صاحب الزمان» بگویند. تا جنازه ام نیز ناله تان را بشنود. یک نفر از رفقا نامه ای به من نوشت. ازآن آدمهای عاشق امام زمان (ع) است. در نامه اش چیزی نوشته بود که چند روزی حالم را منقلب کرد. نوشته بود: من چهل شب چهارشنبه از یزد حرکت می کردم و به جمکران می آمدم. توسلی داشتم و برگشتم. نوشته: حاج آقا! شب چهارشنبه چهلم، خسته خسته بودم،یک ساعتی اول شب بخوابم و سحر بلند شوم،برنامه ام را انجام دهم. می گوید: داخل صحن هوا گرم بود، خوابیده بودم. یک وقت دیدم از در مسجد جمکران یک عده طلبه آمدند. گفتم: چه خبر است؟ گفتند: آقا دارد می آید. حجة بن الحسن (ع) دارد می آید. خوشحال شدم. دویدم،آقا را دیدم اما نتونستم جلو بروم. گفتم: آیا آقا آمده اند که بمانند؟ خودشان بلند فرمودند: برو به مردم بگو برایم دعا کنند تا خدا فرجم را نزدیک کند. آی مردم! به خدا قسم این دعاهایتا اثر دارد. والله این ناله هایتان اثر دارد. خود اقا به مرحوم مجلسی فرمود: مجلسی!به شیعه هایم بگو برایم دعا کنند. به خدا دلش خون است. اما مصلحت در این است که فعلا پسر فاطمه(عج) در پس پرده غیبت باشد. تا کی نمی دانم. دلت اینجاست؟ می خواهم یک دعا کنم. آی آنهایی که دوستش دارید از ته دل آمین بگویید. الهی! به پهلوی شکسته زهرا(س) خدایا!به صورت سیلی خورده زهرا(س)،الهی! به جگر پاره پاره امام حسن(ع)،الهی به سر بریده حسین(ع) قسمت می دهم حالا دیگر فرجش را نزدیک کن!آقا جان! آقا جان!آقاجان! به خدا ما هم دلمان خون است.

دیده در هجر تو شرمنده احسانم کرد         بس که شبها گهر اشک به دامانم کرد

آقا جان! دیگر من از چشمهایم خجالت می کشم از بس برایت گریه کرد. تا کی من به این چشمهایم بگویم که در فراق تو اشک بریزد.

شاه ای از گل روی تو به بلبل گفتم           این تنگ حوصله، رسوای گلستانم کرد

شمه ای از غم هجران تو گفتم با شمع       آنقدر سوخت که از گفته پشیمانم کرد

آقا !خاک کف پایت طوطیای چشمم. اقاجان! نمی خواهم گلایه کنم فقط می خواهم عرض کنم : آقا جان! حجة بن الحسن! این وقت شب ما اینجا آمده ایم دور همدیگر نشسته ایم،می توانستیم برویم بخوابیم. اما همه آمده اند تو را می خواهند. مهمانها نشسته اند . منتظر تو هستند. « اللهم صل علی محمد و آل محمد، بحق الحجة یا الله»



نویسنده خادم الشهداء در 09:30 ب.ظ | نظرات(0)

چون که شود روز جمعه دل نگرانیم                         منتظر مقدم امام زمانیم

جمع شویم و دعای ندبه بخوانیم                   تا که شود آشکار آن شه خوبان

ما هم یعقوب وار دیده به راهت                        منتظر دیدن جمال چو ماهت

این غم و افسردگی و رنج و نقاهت                   گشته پدید از فراقت ای تابان

ای شب هجران مگر که بی سحر هستی         نوبه ما کی شود به ما برسی

نسبت مه دادنم به شه غلط هستی                 ما کجا و جمال یوسف دوران

شمس و قمر شعله ای زمشعل رویش           ظلمت امکان سواد طرَه مویش

یوسف کنعان گلی زگلشن رویش                 شاه حجازی بود نه برده کنعان

کافی مسکین زبهر دیدن رویت              گشته چو مجنون اسیر بر سر کویت

تشنه ی یک جام وصلت است ز جویت        جام وصالت رسان به کام گدایان

 

آقا من که چیزی دیگر از تو نمی خواهم   فقط می خواهم یک بار دیگر ببینمت . مهدی جان! قربان تو شوم فقط می خواهم یک دفعه ببینمت . آقا جان ! من که دارم برات میمیرم پسر فاطمه ! موهای سرو صورتم سفید شده است . حجة بن الحسن ! تا کی در انتظارت بمانم آقا جان ! میترسم بمیرم و تو را نبینم. اگر عاشق هستم تو عاشقم کردی . آقا جان! اگر دیوانه ام تو دیوانه ام کردی . اگر در به درم تو دربه درم کردی . به مادرت فاطمه (ع) قسم هر کجا بروم میگویم : مهدی جان . به مادرت زهرا (ع) قسم به هر کس می رسم می گویم : بگو مهدی جان .آنقدر صدایت میزنم تا جوابم بدهی آنقدر ناله می کنم تا جوابم بدهی . آنقدر فریاد می زنم تا جوابم بدهی . آنقدر در خانه ات را می زنم تا در به رویم باز کنی . به خدا قسم مردم را در خانه ات میشورانم . در هر روستایی که منبر بروم می گویی: برویم در خانه ی امام زمان (ع) در هر شهری که منبر بروم می گوییم : برویم در خانه  مهدی فاطمه (ع) به هر کس که برسم می گویم : بی خود نشسته اید ، بلند شوید برویم در خانه اش را بزینم .

آقا جان! آخه ما که غیر از تو کسی را نداریم . ما که غیر از تو پناهی نداریم . حجة بن الحسن ! دشمنهایت زیاد شده اند . پسر فاطمه ! دوستانت را محاصره کرده اند. این چهار تا شیعه هایت غریب شده اند. شیعه هایت بی کس شده اند . شیعه هایت بی یاور شده اند . هر کس از راه میرسد به ما تو سری میزند. یا الله!

هر کس از راه میرسد به سرمان میزند. آری کسی که صاحبش بالای سرش نباشد، اذیتش می کنند. بگویم در این صبح جمعه یا نه ؟ ای خدا! بگوییم ؟ کار به جایی رسیده که به ما میگویند: اگر شما آقا داشتید می آمد . خدایا! دیگر قدر سرزنش بشنوم؟ چقدر شماتت بشنوم؟ خدایا! کی میشود پرده  را کنار بزنی و پسر فاطمه بیرون بیاید؟ کی میشود آقا ظهور کند و من هم سرم را بلند کنم و بگویم: دیدید آقایم آمد. سینه ام را سپر کنم و بگویم: دیدید اربابم آمد . خدایا! اذان صبح شد و آقا نیامد. نماز صبحمان را خوانده ایم، آقا نیامد. مگر میخواهد این جمعه هم نیاید؟

شاه ! زفقیران روی مگردان                      بر درگهت افتاده به صد گونه امیدی 

آی گرفتارها! آی متبلاها!مگر شیعه نباشید! اگر شیعه هستید و عقیده به امام زمان (ع) دارید، اگر پایبند به حجة بن الحسن (عج) هستید بگویید: یابن الحسن! یابن الحسن!.... آقا جان یک عده صبح جمعه دست زن و بچه هایشان را گرفته اند و کنار دریاها رفته اند. دنبال هرزگی و بی بند باری رفته اند. یک عده آدم خوش عقیده هم در این هوای گرم بلند شده اند و به مهدیه ات آمده اند، اگر به تو عقیده نداشتند صدایت نمی زدند. اگر به تو معتقد نبودند به خانه ات نمی آمدند. به جان مادرت فاطمه (س) دوستت داریم. به خدا قسم به تو علاقه داریم. به تو پایبندیم. آقا جان! نمی شود ما تو را بخواهیم ولی تو ما را نمی خواهی. نمی شود من صدایت بزنم و تو اعتنایم نکنی. آنقدر صبح جمعه به دوستان و برادرانم می گویم صدایت بزنند، به مادرها می گویم ناله کنند تا هر کجای این عالم هستی صبح جمعه ای، سری به مهدیه ات بزنی و ببینی این مهمانهایت چه می گویند؟ چه کار دارند؟ چه می خواهند؟ یا بن الحسن! یابن الحسن!....

ای مریض دارها! آی مریضها! کسی را صدا بزنید که اسمش شفاست. همه صدایش بزنید: یابن الحسن! یابن الحسن!...



نویسنده خادم الشهداء در 09:22 ب.ظ | نظرات(1)

ای مردم! امشب، شب جنبیدن و جهش است. می دانید چرا؟ امشب هر پر و بالی دارید بزنید! آماده شوید که فردا شب شب احیا است. فیض بگیرید! این دل اگر کثیف است یک جارو بردارید و کثافتهایش را بیرون بریز! این روح اگر الوده است تمیزش کن! مبادا فردا، شب احیا و شب قدر دست خالی برگردی!

خدایا! این دل هوی و هوسی را از ما بگیر! یک دل خدایی به ما مرحمت کن! آی خدا! این دل بت پرست را از ما بگیر یک دل خدا پرست به ما بده! خدایا! عمرم دارد تمام می شود و هنوز خوب نشدم . ای خدا! پیمانه دارد پر می شود و آن جوری که خواستی از کار در نیامدم.

خدا! می ترسم بمیرم  و از تو جدا بمیرم. خدایا! می ترسم بمیرم و مغضوب تو بمیرم. ای خدا! می ترسم بمیرم و با دست خالی بمیرم. خدا! دل شب ماه رمضان است، ماه توست. آدم اگر یک کسی را در خیابان ببیند و یک کاری با او داشته باشد ممکن است او را ردّ کند. اما اگر برود داخل خانه اش و روی فرشش بنشیند، یک جور دیگر با آدم حرف می زند. می گوید: مهمان من است ، داخل خانه من است، روی فرش من است. حجة بن الحسن! امام زمان! ای کسی که کارهای خدا به دست توست. ای کسی که اگر دل شب این ماه رمضان لب از روی هم برداری، این قدر آبرومندی، این قدر عزیزی، این قدر مورد توجهی که خدا بی جوابت نمی گذارد. تو را به جان مادرت زهرا (ع) از خدا بخواه یک دین و ایمان ثابتی به ما بدهد. خدایا ! اگر بنا بود گناهکارها را قبول نکنی حرفی نداشتم. خدا! اگر بنا بود توبه ام را قبول نکنی پس چرا حرّ را راه دادی؟ خدا! من گناه کردم اما هر چه گناه کرده باشم گناه حرّ را نکردم. برای اینکه هر کاری کرده ام اما دیگر سر راه امام حسین (ع) را نگرفته ام. آی حسین! حسین!...

حرّ مگر چه کردی؟ با هزار سوار آمد سر راه امام حسین(ع) را گرفت. گفت: از این طرف نباید بروید از آن طرف بروید. یک چیز یادتان می دهم که رمز عوض شدن است. وقتی که داری می روی طرف گناه یک راه آشتی برای خودت بگذار. عرق خورهای سابق، لاتهای سابق در نهایت توبه می کردند. می دانی چرا؟ چون اول محرم که می شد شیشه را می بوسید و کنار می گذاشت. شب اول ماه رمضان هم کنار می  گذاشت.این راه آشتی بود، خدا هم خوشش می آمد، می گفت: عاقبتت را ختم به خیر می کنم. توفیق توبه به او می داد. این آدم غیر از آن گناهکاری است که شب وفات علی(ع) عرق می خورد. غیر از آن کسی است که روز عاشورا هم آب جو می خورد. حرّ با هزار سوار آمده جلوی امام حسین (ع) را گرفته است. اما حواسش جمع است. خیلی تند نمی رود، راه آشتی می گذارد. تا امام حسین (ع) فرمود: ظهر است می خواهیم نماز بخوانیم، حرّ گفت: هم با شما نماز می خوانم. فرمود: تو با ما نماز می خوانی؟ گفت: من که می دانم پسر فاطمه (س) هستی. عقیده ام با تو است. پول و حقوق و شکم پروری مرا سر راهت آورده است و الاّ دلم با تو است. نمازشان را خواندند. حرّ باز نگذاشت امام (ع) به راه خودش ادامه دهد. امام حسین (ع) ناراحت شد . فرمود: { ثکلتک اُمُّک؛} مادرت به عزایت بنشیند! یک نگاه به ابی عبدالله کرد و گفت: چه کنم که مادرت فاطمه (س) است. این احترامها عاقبت به خیری دارد. این راه آشتی است. حرّ در لشکر عمرسعد، رئیس قبیله و سردار یک جمعیت است. همین طور که داشت در لشکر عمر سعد قدم می زد یک وقت دید یک صدایی به گوشش رسید: یا حرّ « أبْشِرُ بِالجَنَّةِ؛» ای حرّ بشارتت می دهم به بهشت. به خدا اگر این صدا به گوشش نخورده بود این طرفی نمی شد. آی خدای عوض کن، آی خدای حرّ عوض کن، امشب یک ندای دیگری بده!و این بدها را عوض کن! حرّ تصمیمش را گرفت. گفت: بالاتر از کشته شدن که نیست بهشت می ارزد. به بهانه ای که اسبش را آب بدهد آمد طرف نهر و از طرف نخلستان خود را به لشکر امام حسین (ع) رسانید. برای امام حسین (ع) میهمان آمده است. آی حسین! امشب هم یک عده حرّ داری. حرّ آمد. آقا یک نگاهش کرد دید منقلب است. سرش را پایین انداخته است. امام حسین(ع) آمد نگاهش کرد. هر کس دیگر به جای آقا بود راهش نمیداد، کسی که امام حسین(ع) را به کشتن داد حرّ بود. ولی امام حسین(ع) توبه اش را پذیرفت

 

در آتشم بیفکن و نام از گنه مبر                   که آتش به گرمی عرق انفعال نیست  

 

« أالهمَ انَا نسئلک و ندعوک باسم العظیم بحقَ الزَهراء یا الله!»



نویسنده خادم الشهداء در 09:16 ب.ظ | نظرات(4)

خدا! مگر خودت نگفتی: گداها را نا امید نکنید؟ به من می گویی: به گدا چیزی بده! پس چرا وقتی من می آیم، خودت در را می بندی؟ ای خدا! الان این حدیث امام صادق (ع) را برای این گناهکاران می خوانم، امیدوارشان می کنم. آنقدر ناله کنند تا جوابشان را بدهی. مردم! امام صادق (ع) فرمود: فردای قیامت که می شود جوانی را می آورند. پرونده اش را به دستش می دهند. می گویند: بخوان! جوان وقتی نامه کارهایش را می خواند می بیند همه اش گناه است، سرش را پایین می اندازد. می گویند: جوان! چرا اینقدر گناه کردی؟ چیزی نمی گوید. چرا معصیت کردی ؟ چیزی نمی گوید. یک وقت می گویند: جوان ما چه کنیم ؟ خودت بگو. یک وقت جوان راه جهنم را می گیرد و سوی جهنم می رود. یک چند قدم که می رود چیزی به او نمی گویند یک وقت خطاب می رسد: جوان! کجا می روی؟ می گوید: خدا! بد کردم حق با توست، باید بروم. خطاب می رسد : جوان اگر تو گناه کردی من هم خدای غفّارم. الهی العفو العفو العفو ....

جوان ها! بگویید: خدا! به جان این صاحبخانه، فاطمه(ع) قسم ، به جان بی بی فاطمه معصومه(ع) قسم، خدا اگر امشب جوابم را ندهی دیگر در خانه ات نمی آیم. تو اگر نمی گویی من می گویم. می گویم: خدا اگر جای دیگه بروم می گویی چرا رفتی؟ حالا هم که در خانه ات آمده ام جوابم بده. خدا! شاید واسطه می خواهی حرفی ندارم الان تمام این مردم را بر می دارم، می روم کربلا، حسین (ع) را می آورم. حسین! حسین!حسین!....

مقابله قبله بنشینید همه با توجه باشید، می خواهیم برویم گدایی کنیم. گنهکارها وقت ناله کردن است، حالا ده مرتبه بلند بگویید: الهی بمحمد العفو، العفو ... آدم ابوالبشر را وقتی از بهشت بیرون کردند تا خدا را به این اسما خمسه نداد خدا از او نگذشت. سریّ دارد که من وقت احیا به ال محمد (ص) متوسل می شوم. ده مرتبه بگویید:

الهی بعلی العفو،العفو... الهی! بفاطمه العفو، العفو،... الهی ! بالحسن العفو، العفو...

الان یک عده ای هم در حرم ابی  عبدالله (ع) دور قبر امام حسین (ع) هستند و آقا را واسطه کرده اند. ما هم قاطی آنها شویم. الهی بالحسین العفو العفو ... ده مرتبه بگویید: بالحجة العفو، العفو... { اللهمّ انّا نسئلک و ندعوک باسمک العظیم الا عظم الاعزّ الاجلّ الاکرم بحقّ زهرا و ابیها و بعلها و بنیها سیّما مولانا و سیّدنا حجة بن الحسن العسکری، چهل مرتبه: یا الله!



نویسنده خادم الشهداء در 09:11 ب.ظ | نظرات(2)

آقایان اهل علم! سربازهای حجة بن الحسن!  رفقای عزیزم! به شما می گویم این ساعتهای آخر شب یادتان نرود. هر جا هستید این ساعتها یادتان نرود. نزدیک سحر بلند شو بگو: یابن العسکری ! کمکم کن! موفقیتم را زیاد کن! یک عمر با برکتی به من بده! پیشرفت امور تحصیلی و دینی و دنیایی نصیبم کن!

در روایت دارد اگر در دل شب جوانی بلند شود و صورتش را در تاریکی روی زمین بگذارد و خدا ، خدا کند خداوند به ملائک اش خطاب می کند: آی ملائکه ! ببینید این جوان چطور می گوید: خدا، من او را بخشیدم.

ای جوان ها! از شما زود می خرد. اگر تا حالا هیچ شب بیدار نبودی، امشب که بیداری. به جان شما توفیقی است. یادمان نمی رود یک شب در حرم سیدالشهدا (ع) دور قبر مطهر ابی عبدالله (ع) داشتم دعای کمیل می خواندم. وسط دعای کمیل حالم منقلب شد، نگاه کردم دیدم عجب مجلسی ! وسط مجلس ما قبر ابی عبدالله (ع) است و دلباخته ها هم دورش نشسته اند و می گویند: خدا. خیلی منقلب شدم یک دفعه گفتم: خدا چرا ما را نمی آمرزی؟ مرحوم آیت الله امینی صاحب الغدیر که گوشه ای نشسته بود، یکدفعه بلند شد و فرمود: آقای کافی! چه می گویی؟ گفتم : دارم می گویم: خدا چرا ما را نمی آمرزی؟ گفت: بی خود می گویی. گفتم: چطور آقا؟ گفت: به خدا قسم اگر خدا می خواست شما نیامرزد شما را به حرم امام حسین (ع) نمی آورد. چه تکه قشنگی! اصلا تو را اینجا  آورده یعنی می خواهد تو  را بیامرزد. می خواهد به تو بدهد. به خدا قسم آی جمعیت اگر می خواست به شما چیزی ندهد توفیق قم آمدن به شما نمی داد. همین که وسیله برایت درست کرده، مریض نشدی ، ناراحتی برایت پیش نیامده، یک گرفتاری برایت درست نشده، خواب را برتو مسلط نکرده، کسلت نکرده، این وقت شب تو را اینجا آورده، این حال را به تو داده، یعنی می خواهد چیزی به تو بدهد. گوش می دهی؟ اینها همه نشانه هایش است. خدا! ممنونتم خدا. میدانم گاهی که دیر جوابم میدهی به خاطر این است که از صدای گنهکار هایت خوشت می اید من هم به این رفقایم می گویم امشب ناله کنند تا این ناله هایشان را بشنوی بی بی جان فاطمه معصومه دختر موسوی بن جعفر(ع)امشب یک عده مهمان داری به خدا اگر امشب چیزی گیرتان نیاید خیلی عقب مانده ایم { لکل ضیف علی المضیف حق؛} عربها می گویند :هر مهمانی به گردن صاحب خانه حق دارد حق پذیرایی

از تو خوراکی نمی خواهم لباس از تو نمی خواهم پول از تو نمی خواهم دختر موسی بن جعفر (ع) امشب یک وساطت می خواهم یک عمر بدی کردم رویم نمی شود بروم آی آبرو دار ! کمکمان کن!



نویسنده خادم الشهداء در 09:02 ب.ظ | نظرات(0)

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 16 مرداد 1395برچسب:, ] [ 12:43 ] [ حسین زارع ] [ ]

 

بمیرم برای جنازه آن دختری كه نصف شب آن را تشییع كردند. یا رسول الله! جایت خالی بود كه ببینی جنازه فاطمه (س) را فقط هفت نفر برداشتند. جنازه را دارند می برند. همه دارند آرام گریه می كنند تا كسی متوجه تشییع جنازه نشود، تا مردم نفهمند كه جنازه مظلوم و غریب فاطمه (س) را دارند می برند. جنازه را به قبرستان بقیع آوردند. یك  قبری برای فاطمه عزیز كندند. علی (ع)  را تسلیت دادند و به خانه آوردند. اما من بمیرم برای آن آقایی كه كنار بدن هیجده ساله نشسته بود، اما هر چه نگاه كرد دید یك نفر نیست كمكش كند. یك وقت رو كرد طرف خیمه ها و فرمود: جوانها بیایید جنازه پسرم را بردارید.

« اللهمّ صلّ علی محمد و آل محمّد بحقّ الزّهراء و أبیها و بعلها و بنیها یا الله! »



نویسنده خادم الشهداء در 10:42 ق.ظ | نظرات(0)

خانه ای كه جبرئیل بی اجازه وارد نمی شد، خانه ای كه پیغمبر(ص) بر اهل آن سلام می كرد و وارد می شد، عمر در آن خانه را آتش زد. در نیم سوخته به پهلوی فاطمه (س) زدند. زنی كه بچه شش ماهه در شكمش باشد، نمی گذارند ظرف سنگین بردارد. آی بمیرم زهرای ما بین در و دیوار مانده بود. عمر وقتی فهمید فاطمه(س) پشت در است چنان در را فشار داد كه استخوانهای پهلوی فاطمه (س) شكست. میخ در،سینه زهرا(س) را آزرده كرد. علی (ع) آمد. دید زهرا (س) روی زمین افتاده، غش كرده است. صدا زد: فضّه!بیا فاطمه را دریاب!علی (ع) آمد كمربند عمر را گرفت،بلندش كرد و به زمینش زد. نانجیب تو كه فاطمه ام را كشتی. تو كه بچه هایم را بی مادر كردی. هر كس می خواهد علاقه زهرا (س) به علی(ع) را بفهمد از این جمله بفهمد. وقتی فضّه بی بی را به حال اورد، زنی كه استخوانهای پهلویش شكسته، زنی كه میخ در،سینه اش را سوراخ كرده،زنی كه بچه شش ماهه، سقط كرده، باید وقتی به  حال می آید ناله كند. بگوید:آخ پهلویم! آخ سینه ام! وای بچه ام! اما همه نوشته اند: وقتی بی بی به حال آمد اول سراغ علی (ع) را گرفت. با همان پهلوی شكسته بلند شد و از خانه بیرون آمد.ای خدا! من عقیده ام این است زهرا(س) وقتی راه می رفت راه می رفت دستهایش را به دیوار می گرفت. آدمی كه پهلویش را شكسته اند نمی تواند راه برود. زنی كه بچه شش ماهه اش، الان سقط شده نمی تواند روی پا بایستد. هر طوری بود خودش را به علی(ع) رساند. دید بند غلاف شمشیر به گردن علی(ع) اندخته اند و دارند او را به طرف مسجد می برند. دامن علی(ع) را گرفت. فرمود: نمی گذارم علی(ع) را با این حال به مسجد ببرید. بگویم یا نه ؟ یك وقت عمر لعنت الله علیه دید زهرا(س) دامن علی (ع) را گرفته، رو كرد به قنفذ، غلامش و صدا زد: قنفذ! زهرا را بزن! امام صادق (ع) می فرمایند: ( سبب وفات مادر ما زهرا (س) ته غلاف شمشیر قنفذ بود. )

اللهم صلّ علی محمدّ و آل محمد، بحقّ الزّهراء یا الله!



نویسنده خادم الشهداء در 10:40 ق.ظ | نظرات(2)

از شما یك سوال دارم، همه نوشته اند، كه عمر لعنت الله علیه در را یك جوری فشار داد كه استخوانهای پهلوی بی بی شكست. لااله الاالله. تورا به خدا گوش كن! همه این را نوشته اند. اما آیا شنیده اید كه شكسته بندی بیاورند؟ هیچ جا این را ننوشته اند. من خیال می كنم این چند روز كه بی بی زنده بود هر وقت می خواست بلند شود دستش را به دیوار می گرفت. { اللهم صل علی محمد و آل محمد بحق الزهراء یا الله! پروردگارا! ما را بیامرز! والدین ما را بیامرز! مهمّات دینی و دنیایی و اخروی ما را كفایت كن!



نویسنده خادم الشهداء در 10:37 ق.ظ | نظرات(0)

یك روز، زهرا (ص) صدا زد: علی جان! مدتی است كه صدای بلال را نشنیده ام. چرا دیگر بلال اذان نمی گوید؟ فرمود: فاطمه جان! همین امروز می روم بلال را پیدا می كنم و به او می گویم تا اذان بگوید.علی(ع) آمد طرف مسجد، بلال را پیدا كرد. فرمود: بلال! دختر پیغمبر(ص) می خواهد اذان بگویی. صدا زد: آقا جان! به خدامن عهد كرده ام بعد از پیغمبر(ص) بالای مناره نروم. نمی توانم جای خالی پیغمبر(ص) را ببینم اما چه كنم می گویی فاطمه (س) می خواهد، چشم. بروید به بی بی بگویید همین امروز می روم اذان می گویم. آقا آمد طرف خانه، فرمود: زهرا جان! بلال وعده كرد كه امروز اذان بگوید. فاطمه(س) صدا زد: فضَه! بسترم را ببر جلوی در اتاق و در اتاق را باز بگذار! تا من صدای بلال را بشنوم. آی سیدها! چرا مادرتان خودش بستر را نبرد. یك زن هیجده ساله،یك زن جوان چرا خودش این كار را نكرد؟ بمیرم چون پهلویش شكسته بود. زهرا(س) سینه اش آزرده بود. علیله و مریضه بود. این را زنها می فهمند، نه من می فهمم نه شما. آی زنها! زنی كه بچه شش ماهه اش سقط شده تا مدتی علیله و مریضه و ناراحت است. همین طور كه بی بی در بستر خوابیده بود یك دفعه صدای بلال در مأذنه بلند شد: الله اكبر. الله اكبر. صدای ناله زهرا(س) بلند شد. صدای بلال بلند شد: أشهد ان لا اله الا الله، صدای ناله زهرا(س) بلندتر شد. مصیبت آن وقتی شد كه بلال گفت: أشهد ان محمدا رسوا الله. آی خدا! مردم آمدند پای مناره گفتند: ای بلال بس است دیگر اذان نگو. صدا زدند: بلال! آخه زهرا(س) غش كرد، فاطمه (س) غش كرد.من می گویم: بی بی جان! زهراجان! در میان خانه در بستر خوابیده ای موذن رفته بالای مناره با این عزت دارد نام بابایت را می برد و تو به یاد بابایت می افتی، غش می كنی، آی من بمیرم برای آن بچه هایی كه چهل منزل سر بریده حسین (ع) را بالای نی دیدند. آی حسین! آی حسین!...     خدایا!به آبروی امام زمان(عج) به بدیهای ما نگاه نكن! خدایا! آن كارهایی كه ما كردیم و سبب شده تا نعمتهایت را از ما بگیری آن گناهان را بیامرز!



نویسنده خادم الشهداء در 10:36 ق.ظ | نظرات(1)

اسما بنت عمیس از آن خانمهای با وفا بوده است. كنار بستر خدیجه بود، شب زفاف فاطمه (ع) بود آن شبی هم كه علی (ع) بدن زهرا (ع) را غسل می داد حضور داشت. آن شب اسما بنت عمیس آب می ریخت و علی(ع) بدن فاطمه (س) را می شست. من امشب فقط یك چیز می خواهم بگویم، می خواهم بگویم: رفقایی كه مكه و مدینه رفته اید، بقیع رفته اید ، امشب بروید بقیع. آی مردم علاقمند به اهل بیت (ع) آی مردمی كه برای آل محمد (ص) می میرید،به شماها می گویم گوش كنید تا بگویم. من می خواهم صحنه را جلوی چشمتان مجسم كنم، خودتان عوض گریه داد می زنید. گوش كن بگویم، امیر المومنین(ع) میان صحن خانه یك مغتسل درست كرد. بدن فاطمه اش را روی مغتسل گذاشت. اسماء بنت عمیس آب می ریزد. علی (ع) بدن زهرا(س) را غسل می دهد. این چهار تا بچه ها هم ایستاده اند و مادر مادر می كنند. یا زهرا آی گرفتارها! علی (ع) بدن فاطمه (س) را غسل داد، بدن فاطمه (س) را كفن كرد، همین كه خواست بند های كفن را ببندد یعنی خواست سر فاطمه (س) را داخل كفن كند یك وقت نگاه كرد دید این بچه ها دارند بال می زنند.  این بچه های فاطمه (س) دارند از مادر ناامید می شوند. دید بچه ها با این علاقه ای كه به مادر دارند الان می میرند. یك مرتبه علی(ع) صدا زد: بچه ها بیایید یك دفعه دیگر مادرتان را ببینید. علی(ع) می فرماید: به خدا قسم تا گفتم : بچه ها! بیایید، یك دفعه دیدم زهرا(س) بغلش را باز كرد. حسنین را بغل گرفت. یازهرا! یا زهرا!...

ما، در دو جهان فاطمه جان                          دل به تو بستیم محبان تو هستیم

نظر كن زعنایت                                       به فردای قیامت

زهرا جان! این مردم دلشان می خواهد بقیع بیایند. من نمی دانم كدام از اینها چه دردی دارند؟ حوائجتان را در نظر بگیرید! شیعه های فاطمه (س) دستهایتان را بلند كنید طرف آسمان، پنج مرتبه همه بلند بگویید: أمَن یجیب المضطرّ اذا دعاه و یكشف السوّء.



نویسنده خادم الشهداء در 10:33 ق.ظ | نظرات(0)

ما زجان بنده ایم مهدی جان                           لیک شرمنده ایم مهدی جان

درس عشقت کتاب منتظریم                            سالها خواند ایم مهدی جان

از تو و از صحیفه اعمال                                  ما سر افکنده ایم مهدی جان

بشّار می گوید: به خانه امام صادق(ع) رفتم، دیدم حضرت دارد رطب تازه می خورد فرمود: بشّار! بیا بخور! گفتم: آقا نمی خواهم. فرمود: میل کن! گفتم: آقا! بغض گلویم را گرفته است. ناراحتم نمی توانم بخورم. در یکی از بازارهای کوفه داشتم می رفتم. دیدم یکی از این پیرزنهای شیعه دارد می رود، یک دفعه پایش لیز خورد و بر زمین افتاد. تا به زمین خوردظالمین زهرا(س) را لعنت كرد. نوكرهای حكومتی شنیدند، او را گرفتند و بردند. خیلی دلم سوخت. تا جریان را گفتم، آقا منقلب شد. فرمود: بلند شو بریم مسجد سهله تا برایش دعا كنیم. بلند شدیم و به مسجد سهله رفتیم. امام صادق(ع) دو ركعت نماز خواند. دستهایش را بلند كرد طرف آسمان و او را دعا كرد. یك وقت فرمود: بلند شو! آزادش كردند. گفت: من بلند شدم و رفتیم دیدم پیرزن را آزادش كرده اند. من رفتم به آقا جریان را گفتم آقا نماز خواند و برایت دعا كرد. پیرزن گفت: پس برویم خدمت آقا تا از ایشان تشكر كنم. آمدیم خدمت آقا،بعد امام صادق(ع) فرمود: خانم! چرا وقتی به زمین خوردی ظالمین جدَه ما زهرا(س) را لعنت كردی؟ گفت: اقا جان! برای اینكه وقتی به زمین خوردم پهلویم درد آمد، یكدفعه یادم به فاطمه(س) افتاد. آی سیدها! مادرتان شبها نمی خوابید. از درد پهلو خیلی ناله می كرد. زهرا جان! می شود از همان گوشه بقیع به ما لطفی بكنی؟ می دانم پهلویت شكسته است. می دانم میخ در سینه ات را سوراخ كرده است. می دانم بازویت ورم كرده است. اما با همین حالت بیا در خانه خدا واسطه شو! ماهم ناله ها را دنبال سرت می فرستیم: الهی العفو العفو...



نویسنده خادم الشهداء در 10:30 ق.ظ | نظرات(0)

اقایان عزیز! خدا قسمتتان کند به عراق بروید. وقتی می خواهید از بغداد به سمت کربلا بروید  اگر نگاه کنید ، بین درخت های خرما دوتا گنبد کوچک پیداست. به راننده می گویید: اینجا کجاست؟ میگوید :قبر دوتا بچه های مسلم بن عقیل است. وقتی داخل حرمشان می شوی خدا شاهد است نه واعظ میخواهی نه زیارتنامه خوان ونه روضه خوان همین که پایت را داخل حرم این دوبچه می گذاری و دوتا قبر کوچک را پهلوی هم می بینی اتش میگیری. بعد از شهادت مسلم درکوفه وشهادت امام حسین(ع) اهل بیت را به کوفه اوردند. دوتا بچه های مسلم نزد شریح قاضی بودند. شریح با اینکه علیه حسین (ع) فتوای جهاد  داده بود اما دوتا بچه های مسلم  را لو نداد و انها را در خانه نگه داشت.  اهل بیت(ع)وقتی به کوفه امدند، شریح با یک طرح دستی دوتا بچه ها را به زین العابدین(ع) رساند. نمی دانم این حرف را امشب بگویم یا نه؟ ای زن ومرد! نمی دانم خبر دارید یا نه؟ زینب(ع) را درکوفه دوازده روز به زندان بردند. بچه های فاطمه(ع) را دوازده روز به زندان بردند. نمی دانم مفتشین انها چطور فهمیدند که دوتا بچه بر اهل بیت(ع) اضافه شده است؟ انها فهمیدند که دوتا بچه  در خانه شریح بوده اند وبه اقا  زین العابدین (ع) تحویل داده شده اند. عبیدالله یک حساسیت عجیبی نسبت به مسلم بن عقیل و بچه هایش داشت.  وقتی  خواستند ال محمد(ص) را از زندان بیرون اورند، یک مأمور از طرف عبیدالله  دم در زندان ایستاد و گفت: بچه و بزرگ باید خودشان را معرفی کنند تا من اسامی آنها را بنویسم. می خواست بچه های مسلم را پیدا کند. تمام زن ومرد اسامی اشان یادداشت شد. به این دو تا بچه که رسید، گفت: امیر، عبیدالله دستور داده که ما این دو تا بچه را نگه بداریم و باید همین جا بمانند. آقایان عزیز! یک دفعه صدای این دو بچه بلند شد که ای خدا! ما گوشه زندان چه کنیم؟ امام چهارم(ع) هر چه اصرار کرد تا این دو بچه هم همراه آنها بیاید فایده ای نداشت. برای این دو بچه یک زندان بان تعیین کردند. هر روز نزدیک غروب آفتاب فقط دو تا قرص نان جو برایشان می آوردند. برادر بزرگتر اسمش محمد است. یک روز صدا زد: داداش! اینها هر روز غذا را نزدیک غروب آفتاب می آورند خوب است روزها را روزه بگیریم. این بچه ها روزها را روزه می گرفتند. زندانی آنها یک سال به طول کشید. اواخر، یک پیرمرد که اسمش مشکور بود زندان بان آنها شد. یک روز بچه ها به این پیرمرد گفتند: پیرمرد! بگو بدانیم آیا تو پیغمبر اسلام (ص) را می شناسی؟ گفت: من مسلمانم او پیغمبر است، چطور نشناسمش؟ گفتند: بگو بدانیم آیا تو علی (ع) را می شناسی؟ گفت: او امام من است من چطور نشناسمش؟ گفتند : پیرمرد! بگو بدانیم آیا تو حسن را می شناسی؟ گفت: امام دوم من است. گفتند پیرمرد! بگو بدانیم تو حسین را می شناسی؟ گفت: آری امام سوم من است. خدا لعنت کند آنهایی را که پارسال حسین(ع) را کشتند. من مدتی است برای حسین(ع) دارم گریه می کنم. گفتند: پیرمرد! بگو بدانیم آیا مسلم بن عقیل را می شناسی؟ گفت: آری ، نماینده امام حسین(ع) بود. به کوفه آمد او را هم کشتند. پیرمرد گفت: اینها چه سوالی است که می کنی؟ برای چه اینها را از من می پرسید؟ یک وقت گفتند: آی پیرمرد! ما بچه های مسلم بن عقیل هستیم. آی غریب مسلم!...

پیرمرد گفت: آقا زاده ها! چرا زودتر خودتان را به من معرفی نکردید؟ در زندان باز است اگر می خواهید بروید آزادید. اگر هم می خواهید بمانید من غلام شما هستم. هر کار بگویید می کنم. گفتند: پیرمرد! اجاز بدهی ما برویم به خدا دلمان برای مادرمان تنگ شده است. صدا زد: آقا زاده ها! چشم من آزادتان می گذارم بروید. این کار برای من مسئولیت دارد، شاید کشته هم شوم اما این کار را می کنم. فقط یک لطفی بکنید الان می ترسم آزادتان کنم. می ترسم بروید و شما را دستگیر کنند. بگذارید شب شود آن وقت برودید. شب شد. زندان بان در زندان را باز کرد، گفت: دو سه ساعتی بچه ها در کوچه سرگردان بودند. تا بالاخره سر از فرات، کنار نخلها در آوردند. خسته شده بودند. نشستند سر به درخت خرما گذاشتند و خوابیدند. ای کاش آن شب آنجا نخوابیده بودند. صبح شد. زنهای عرب می آمدند از آنجا آب می بردند. کنیز حارث آمد کنار شریعه مشکش را آب کند دید دو تا بچه زیر درخت نشسته اند و دارند گریه می کنند. گفت: شما که هستید؟ گفتند: ما یتیمان مسلم هستیم. آنها را به خانه آورد. به زن حارث گفت: خانم! دو تا مهمان برایت آورده ام  اما این مهمان ها خیلی قیمتی هستند. این مهمانها خیلی با ارزش هستند. گفت: از کجا پیدایشان کردی؟ کنیز جریان را گفت. این زن بچه ها را شست و شو داد. لباسهایشان را عوض کرد. گفت: آقازاده ها! من جای مادر شما هستم. مبادا غصه بخورید.

آی آقازاده های مسلم! امشب لطفی کنید از خدا بخواهید تا خدا حوائج این مردم را که این جور دارند عاشقانه برای شما گریه می کنند برآورد. آی قرض دارها! امشب شبش است، آی مریض دارها! امشب شبش است، آی گرفتارها! دردمندها! این دو تا بچه در خانه خدا آبرو دارند.

این زن به بچه ها غذا داد. شب شد بچه ها را در اتاق دیگری خواباند. در را هم روی بچه ها بست. نصف شب دامادش (و به نقلی پسرش ) حارث آمد. زن گفت: مرد! تا حالا کجا بودی؟ گفت: صبح به عبیدالله خبر دادند که زندان بان، بچه های مسلم را آزاد کرده است. عبیدالله گفته: هر کس این دو بچه را پیدا کند دوهزار درهم به او جایزه می دهم. من از صبح تا حالا خودم و اسبم را در این بیابانها هلاک کردم، دنبال این دوتا بچه گشتم به خدا قسم اگر آنها را پیدا کنم قطعه قطعه شان می کنم. حارث خوابید. یک ساعت خوابش برد. یک وقت دید از داخل آن اتاق صدای گریه بچه ها بلند شد. یکی از بچه ها خوابی دیده بود. بلند شد و برادرش را بیدار کرد. صدا زد: برادر! به نظرم امشب شب آخر عمرمان است. یا الله! حارث از خواب بیدار شد. گفت: صدای گریه بچه از داخل خانه ما می آید؟ زن گفت: شاید برای همسایه ها باشد. گفت: نه از خانه ماست. بلند شد یکی یکی در اتاقها را باز کرد تا به اتاق بچه ها رسید. این دو تا آقازاده را دید که دست به گردن هم انداخته اند و دارند گریه می کنند. این نانجیب گفت: « من أنتما» شما کیستید؟ گفتند: درامانیم؟ گفت: آری. گفتند: بچه های مسلم هستیم. بمیرم این نانجیب آن قدر سیلی به صورت بچه ها زد.

 

یتیمی درد بی درمان یتیمی

  یتیمی خواری دوران یتیمی

الهی طفل بی بابا نباشد

اگر باشد در این دنیا نباشد

 

گیسوهای این دو بچه را به هم بست. صبح زود بلند شد. غلام و پسرش را برداشت وبه همراه بچه ها کنار فرات آمد تا سرشان را جدا کند. محمد و ابراهیم گفتند: ای حارث! پس به ما مهلت بده تا چند رکعت نماز بخوانیم. مهلتشان داد آنها هم چهار رکعت نماز خواندند دستهایشان را طرف آسمان بلند کردند و گفتند: « ای خدا! بین ما و بین او به حق قضاوت کن!» الله! الله!  ای آسمان چرا خراب نشدی؟ نه غلام حارث و نه پسرش هیچ کدام حاضر نشدند این دو بچه را بکشند. این نانجیب خودش سر از بدن آنها جدا کرد. این بچه ها این قدر پاهایشان را به زمین کشیدند تا از دنیا رفتند. سرها را میان یک ظرف گذاشت و به مجلس عبیدالله آورد. جمعیتی نشسته اند. یک دفع سرها را جلوی امیر انداخت. امیر گفت: اینها چیست؟ نانجیب گفت: بچه ها مسلم را  خواستی من هم سرهایشان را آوردم. گفت: نانجیب گفتم بچه ها را پیدا کن! نگفتم سرهایشان را بیاور. عبیدالله با آن قساوت قلبش ناراحت شد. گفت: آیا کسی هست این مرد را گردن بزند؟ یک مرد شامی گفت: بله من حاضرم. این مرد، حارث را همانجا برد و در محل قتل طفلان مسلم سر از بدنش جدا کرد.

 

دیدی که خون نا حق پروانه، شمع را

چندان امان نداد که شب را سحر کند

 

اللهم صل علی محمد وآل محمد، أللهم انا نسئلک و ندعوک باسمک العظیم یا الله!



نویسنده خادم الشهداء در 10:18 ب.ظ | نظرات(10)

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 16 مرداد 1395برچسب:, ] [ 12:28 ] [ حسین زارع ] [ ]

 

نمی دانم چرا امشب دلم بهانه می گیرد؟ دلم می گوید: ای کافی! این مردم را بردار و کنار قبر علی بن موسی الرضا(ع) ببر.

 

مانند سگ گرسنه و گربه لوس

مالم رخ بر آستان شه طوس

زیرا که سگ گرسنه و گربه زار

از سفره اغنیا نگردد مأیوس

 

آقا وقتی خواست از مدینه حرکت کند، یک عده زن و بچه دور خودش جمع کرد.

 

السلام علی من أمر أولاده و عیاله بالنیاحة علیه قبل وصول القتل الیه

 

آقا وقتی می خواست از مدینه حرکت کند دستور داد که زن و بچه اش بنشینند و برایش نوحه کنند. فرمود: من دیگر بر نمی گردم. بناست مرا در دیار غربت مسموم کنند. وقتی خواست از مدینه حرکت کند دوازده هزار دینار سر راهی بین غلامها و نوکرها و کنیزها و آقازاده هایش توزیع کرد.

 

از کثرت معاصی و ز ذلت رجاء

گفتم به خود کجا بروم نیست ارتجاء

نا گه به گوش، هاتف غیبم زد این ندا

قبر امام هشتم و سلطان دین رضا

 

خدایا! زهرش دادند، مسمومش کردند. میان حجره مثل مارگزیده به خود می پیچید. ای خدا! بلند شد، صدا زد: ابا صلت! در خانه را ببند. اباصلت  می گوید: در صحن خانه راه می رفتم، می دیدم آقا هی بلند می شود هی  می شیند. حالش منقلب است. یک وقت دیدم از گوشه حیاط یک آقازاده دارد می آید. دویدم جلو گفتم: آقا! مگر در خانه باز بود؟ گفت: نه پس شما از کجا آمدید؟ صدا زد: ابا صلت! همان کس که مرا از مدینه به اینجا آورد همان کس مرا از در بسته عبور داد. گفتم: شما کی هستید؟ فرمود: من محمد بن علی هستم. حجره را به او نشان دادم. آمد طرف داخل اتاق، دیدم آقا پسرش را بغل کرده است. ابا صلت من خیلی منقلب شدم. در میان صحن خانه گریه می کردم و راه می رفتم. طولی نکشید یک وقت دیدم آقازاده از میان حجره بیرون آمد، اما حالش خیلی منقلب است. آخه بابایش از دنیا رفته بود. بحق مولانا علی بن موسی (ع) یا الله!  



نویسنده خادم الشهداء در 10:33 ب.ظ | نظرات(4)

امروز می خواهم همه شما را به کاظمین، حرم موسی بن جعفر(ع) ببرم. میل دارید برویم؟ « السلام علی المُعَذَّبِ فی قَعرِ السُّجونِ. »

امروز چراغهایتان را خاموش کنید. چرا؟ برای اینکه در سلامی که به موسی بن جعفر(ع) می کنید، می گویید: سلام ما برآقایی که در آن تاریکیهای زندان، درآن سیاه چالها جایش دادند. « السلام علی المعذب فی قعر السجون و ظلم الوطامیر ذی الساق المرضوض بحلق القیود و الجنازة المنادی علیها بذل الأستخفاف.»

 

بی تو گلزار جنان ای دوست زندان من است

                                               چون تو باشی در برم زندان گلستان من است

مونسم در کنج زندان چون کسی جز دوست نیست

                                                     محبس تاریک هارون باغ رضوان من است

 

چهار ده سال، او را از این زندان به آن زندان می بردن. می دانم هیچ موقع زندان کشیده اید یا نه؟ زندانیها صبح تا بعد از ظهر دور هم برای همدیگر صحبت می کنند، حرف می زنند. اما همین که نزدیک غروب آفتاب می شود تمام غمهای عالم می آید روی دل این زندانی  را می گیرد. یک دفعه به فکر می فتد: ای خدا! الان بچه هایم چه می کنند؟ یک دفعه فکر می کند، آیا امشب زن و بچه ام چیزی دارند یا نه؟

مسّیب می گوید: یک وقت دیدم آقا دارد ناله می کند. آقا دارد ضجه می زند. خیلی حالش منقلب است. گفتم: آقا جان! چه شده امشب خیلی ناراحتی؟ صدا زد: مسیب! به خدا دلم برای رضایم تنگ شده است. می خواهم بروم مدینه پسرم را ببینم. می خواهم بروم مدینه رضایم را ببینم. اگر ایام وفات و شهادت موسی بن جعفر(ع) نبود این روضه ای که می خواهم بخوانم نمی خواندم، اما امروز می خوانم. همه گریه کنید! ای خدا! پاهایش را میان کُند کردند،زنجیر به گردنش انداختند. آماده اید بخوانم؟ امروز می خواهم برای موسی بن جعفر(ع) عزاداری کنیم. آقا بخوانم؟ امام هفتم(ع) را با چند دانه رطب زهر آلود مسمومش کردند. یک خانه نو و تمیزی نزدیک زندان بود. آقا را از میان زندان بیرون آوردند. کُند از پاهایش باز کردند، زنجیر از گردنش برداشتند. یک بستر تمیز در اتاق پهن کردند و آقا را در بستر خواباندند.بعد فرستادند سراغ یک عده رجال برجسته شیعه بغداد، آنها را اوردند. زندان بان سندی بن شاهک یهودی است. سندی بن شاهک گفت: آقایان! شما رجال برجسته شیعه هستید. ما برای حفظ بعضی از مصالح مملکتی مجبور شدیم چند روزی از آقایتان در اینجا نگه داری کنیم. پشت سر ما می گویند: کند به پایش کردند، زنجیر به گردنش انداخته اند، در زندان مرطوب جایش داده اند. ببینید آیا کند به پایش است؟ ببینید آیا زنجیر به گردنش است؟ ببینید آیا این اتاق، اتاق مرطوبی است؟آقا مریض شده است، می ترسیم فردا بمیرد باز به ما بگویید: آقایمان را کشتید. ببینید آقا حالش خوب نیست. گفتم، شماها بیایید اینجا، زنده ببینیدش بعد هم یک نامه ای بنویسید. همه شهادت بدهید که ما رفتیم آقا را دیدیم، جایش خوب بود، ولی مریض بود. اگر مرد خودش مرده است. شیعه ها کاغذ را گرفتند که امضاء کنند. همین که کاغذ را گرفتند یک وقت آقا سرش را از بستر بلند کرد. صدا زد:آی شیعه ها! ننویسید. آی شیعه ها! امضاء نکنید. به خدا به من زهر داده اند. به خدا جگرم را پاره  پاره کردند. آی شیعه ها! تازه کند از پایم برداشته اند. آی شیعه ها! تازه از زنجیر از گردنم برداشته اند. آی شیعه ها! امضاء نکنید. صدای ناله و گریه شیعه ها بلند شد. سندی بن شاهک لامذهب با دست خودش ، خودش و هارون را رسوا کرد. شیعه ها بلند شدند قهر کردند و گریه کنان بیرون رفتند. سندی بن شاهک از پشت سر شیعه ها بیرون آمد. آی کافی! بس است دیگر نخوان! آی کافی! نخوان! همین جا تمامش کن! زبانت لال شود دیگر بس است. شیعه ها! چرا نگویم؟ چرا نگویم سر بچه های فاطمه(س) چه آورده اند؟ آی امام زمان(ع) ! بگویم یا نه؟ آی زهراجان! بگویم یا نه؟ نمی توانم با صراحت بگویم اما با اشاره می گویم: تو را به خدا گوش کن. همین قدر به تو می توانم بگویم. گوش کن!  سندی بن شاهک سر شیعه آمد، شیعه ها رفتند این یهودی در خانه را محکم بست. گوشت باز است. بگویم یا نه؟ آی بمیرم همین قدر به تو بگویم وقتی برگشت در دستش یک تازیانه بود. دیگر با این تازیانه با بدن موسی بن جعفر(ع) چه کرده ؟ نمی دانم.

خدایا! حاجتهای این مردم را بده! یا باب الوائج! یاموسی بن جعفر(ع)! یا باب الحوائج! یا موسی بن جعفر!...

یابن الحسن! یابن الحسن! عجّل علی ظهورک!...

اللهم صل علی محمد وآل محمد، بحق الزهراء یا الله!

 



نویسنده خادم الشهداء در 07:05 ق.ظ | نظرات(5)

منصور دستور داد: بروید امام جعفر صادق(ع) را بیاورید. جوان رذلی که اسمش محمد بود شبانه نردبان گذاشت و از روی دیوار بی خبر آمد بالای بام و از آنجا به صحن خانه نگاه کرد، دید امام صادق دارد نماز می خواند. جوان پایین آمد و بعد از آنکه نماز آقا تمام شد به آقا گفت: آقا من مأمورم شما را ببرم. فرمود: مانعی ندارد. پس بگذار من به اتاق بروم و لباس بپوشم. گفت: نمی شود آقا. هر چه آقا اصرار کرد این جوان بی ادب قبول نکرد. با آن وضعیت از خانه بیرون آمدند. این پسر رذل سوار بر استر شد امام صادق(ع) پیرمرد هم پیاده به راه افتاد. این جوان هی استر را تند می راند. محمد بن ربیع می گوید: یک وقت نگاه کردم دیدم از بس آقا دویده نفسهایش به شمارش افتاده. دلم سوخت. عنان استرم را کشیدم و استر را نگه داشتم. پایین آمدم و گفتم: جعفر بن محمد! تو هم سوار شو! آقا سوار شد. رسیدیم به کاخ. ربیع پدر محمد جلو آمد و سلام کرد. گفت: آقا عذر می خوام. می دانید مأمورم و معذورم. آقا فرمود: اجازه می دهید من دو رکعت ناز بخوانم؟ گفت: بفرمایید. حضرت کناری ایستاد و دو رکعت نماز خواند. ربیع می گوید: دیدم بعد از نماز، دستهایش را بلند کرد طرف آسمان و لبهای مقدسش آهسته آهسته می جنبید. اما نمی دانم چه می گفت. زمزمه های آقا تمام شد. فرمود: ربیع! می خواهی مرا ببری ببر. ربیع می گوید: آستین آقا را گرفتم و داخل کاخ آوردم. تا چشم منصور دوانقی به قیافه امام صادق(ع) افتاد، آنقدر به ایشان توهین کرد که حد نداشت. امام صادق(ع) با سر بدون عمامه، با بدن بدون عبا و قبا، با پای برهنه ایستاده بود و این نانجیب هر چه از دهانش بیرون می آمد به آقا گفت.آقا هم سرشان را پایین انداخته بودند. یک وقت منصور دست به قبضه شمشیرش برد و به اندازه یک وجب شمشیر را بیرون کشید. ربیع می گوید: ای داد! الان اقا را می کشد. یک وقت دیدم منصور شمشیرش را غلاف کرد. مقداری فکر کرد باز به اندازه دو وجب شمشیر را بیرون کشید. گفتم الان آقا را می کشد. باز دیدم شمشیر را غلاف کرد. یک وقت دیدم تمام شمشیر را بیرون کشید. به خودم گفتم : به خدا قسم اگر شمشیر را به من بدهد و بگوید:امام صادق را بکش اول خودش را می کشم. هر طور می خواهد بشود. یک وقت دیدم تمام شمشیر را غلاف کرد و از تختش پایین آمد. امام صادق(ع) را بغل کرد و بوسید. آقا را برد جای خودش نشاندو عذر خواهی کرد. گفت: آقا معذرت می خواهم سوءتفاهمی شده بود آقا! خواهش می کنم برگردید. منصور گفت: ربیع! اسب مخصوص خودم را بیاور. آقا را رساندم به خانه و برگشتم. آمدم به منصور گفتم: بیرون کشیدن آقا با این وضع و شمشیر کشیدن و با عزت آقا را به خانه رساندن به هم جور در نمیآید. منصور گفت: ربیع! به خدا قسم می خواستم امشب جعفر را بکشم. تا دست به قبضه شمشیر بردم،یک وقت دیدم پیغمبر(ص) استین هایش را بالا زده و جلو آمد. یک شمشیر هم در دستش بود آن را بلند کرد و فرمود: آی منصور! به خدا خودت و قصرت را از بین می برم اگر یک مو از سر پسرم جعفر کم شود. من ترسیدم و شمشیرم را غلاف کردم. با خودم گفتم: شاید خیالاتی شده ام. بار دیگر به اندازه دو وجب شمشیرم را از غلاف بیرون کشیدم. دیدم پیغمبر(ص) نزدیکتر آمد و فرمود: منصور! وهم و خیال است؟ تو را از بین ببرم؟ ترسیدم و شمشیر را غلاف کردم. باز دفعه سوم به خودم تلقین کردم شاید وهم و خیال است. این دفعه همه شمشیر را بیرون کشیدم. دیدم پیغمبر(ص) پایش را گذاشت روی پله اول منبر و فرمود: می خواهی تو را از بین ببرم؟ باورم شد. شمشیر را غلاف کردم و به احترام آقا را بر گرداندم.

می دانم الان دلهایتان دارد بهانه می گیرد. بگویم؟ می گویم: یا رسول الله! ای کاش یک سری هم به کربلا می آمدی. یا رسول الله ای کاش  یک سری هم به گودال قتلگاه می زدی. رسول خدا! اگر شما نیامدید زینب(س) آمد. زینب(س) با یک عده زن و بچه آمد. یک عده زنهای داغ دیده آمدند. ای خدا! بالای بلندی رسید. دید لشکر دور حسین(ع) را محاصره کرده است. شمشیر دار با شمشیر می زند، نیزه دار با نیزه می زند. عصا دار با عصا می زند. آنهایی هم که حربه ای نداشتند آنقدر سنگ به بدن مقدس ابی عبدالله زدند.     لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.



نویسنده خادم الشهداء در 07:02 ق.ظ | نظرات(8)

امام حسین(ع) مسلم را به کوفه فرستاد. چهار، پنج روزی که مسلم در کوفه بود هیجده هزار نفر با مسلم بیعت کردند. مسجد کوفه مسجد بزرگی است وقتی مسلم نماز می خواند تا دم در مسجد از جمعیت پر می شد. یک شب عبیدالله اعلام کرد هر کس اطراف مسلم باشد و از مسلم طرفداری کند دستگیرش می کنیم. مسلم بن عقیل نماز مغرب را خواند. بین نماز مغرب و عشاء پشت سرش را نگاه کرد، دید یک نفر هم پشت سرش نیست. همه رفته بودند. تمام مردم شهر مضطرب هستند. در شهر پخش شده بود که طرفداران مسلم را دستگیر می کنند یکی شوهرش خانه نیست می گفت: نکند شوهرم را گرفته باشند. یکی پسرش بیرون است.یکی برادرش نیست. مسلم کنار کوچه ای از استر پیاده شد و سرش را به دیوار گذاشت. زنی جلوی در نشسته بود. اسمش طوعه بود. او هم منتظر پسرش بود تا برگردد. دید آقایی از استر پیاده شد و سرش را به دیوار گذاشته است. گفت: آقاجان! چرا سرت را به دیوار خانه من گذاشتی؟ چرا به خانه ات نمی روی؟ دفعه سوم که زن سوال کرد، مسلم گفت: آب داری برای من بیاوری؟ زن رفت آب آورد. مسلم باز همانجا ایستاد. آن زن گفت: آقاجان! چرا به خانه ات نمی روی؟ صدا زد: مادر من خانه ندارم. زن گفت: شما کی هستی؟ گفت: من مسلم بن عقیل هستم.

 

جان ختم المرسلین در کوفه جا دارد ندارد

                                              بهتر از روح الامین در کوفه جا دارد ندارد

افسر جانباز حق در کوفه سرگردان و بی کس

                                               نایب سلطان دین در کوفه جا دارد ندارد

مسلم بی خانمان در کوچه ها می گردد امشب

                                              یک جهان ایمان و دین در کوفه جا دارد ندارد

امتحان حق نگر ازآن مسلمان و مسلم

                                           مسلم است ای مسلمین در کوفه جا دارد ندارد

 

مسلم آن شب را در خانه طوعه ماند. هنگام صبح پسر این زن به دارالامارة خبر داد در خانه آنهاست. عبدالله بن عباس با هفتاد سوار آمد و خانه را محاصره کردند. یک وقت زن آمد داخل اتاق صدا زد: آقاجان! مسلم بن عقیل! خانه را محاصره کردند. مثل اینکه فهمیده اند شما داخل خانه ما هستید. مسلم بن عقیل از خانه بیرون آمد سوار اسبش شد. شمشیر می زند و می کشد. دشمنان را روی زمین می ریزد. این بی انصافها دسته های نی را آتش زدند و از بالای بام بر سرش ریختند. همه بگویید: غریب مسلم! غریب مسلم!

بعد از پیکار عظیم مسلم را گرفتند. دست مسلم را به پشت سر بستند. او را به طرف دارالامارة آورند. وقتی عبیدالله رسید شروع کرد به گریه کردن. عبیدالله گفت: چرا گریه می کنی؟ کسی که در این کارها می افتد باید پیه کشته شدن هم به تنش بمالد. چرا گریه می کنی؟ صدا زد: عبیدالله! به خدا قسم اگر برای خودم . کشته شدن گریه کنم. گفت: پس برای چه گریه می کنی؟ گفت: دلم می سوزد که نامه نوشته ام تا حسین(ع) به کوفه بیاید. می ترسم امام حسین (ع) دست زن و بچه اش را بگیرد و به طرف شما مردم بی وفا بیاید.هنگامی که می خواستند او را بکشند فرمود: عبیدالله! سه وصیت دارم. اول وصیتم این است وقتی مرا کشید بدنم را روی خاکها نگذارید! مرا دفنم کنید. وصیت دومم این است که هفتصد درهم در کوفه قرض دارم، زره مرا بفروشید و قرضهایم را ادا کنید. یک وصیت دیگر هم دارم وآن اینکه دلم می خواهد یک نامه بنویسید که حسین(ع) نیاید. آی غریب حسین! حسین!... اللهم نسئلک و ندعوک باسمک العظیم یا الله!



نویسنده خادم الشهداء در 10:13 ب.ظ | نظرات(2)

 

امام زین العابدین(ع) داخل قبر شد. بدن پاره پاره حسین(ع) را گرفت تا در میان قبر بخواباند. بنی اسد هم دور قبر ایستاده اند. امام زین العابدین(ع) می خواهد صورت بابایش را ببوسد، اما دید حسین(ع) سر ندارد، یک وقت دیدند صدای ناله آقا داخل قبر می آید. وقتی نگاه کردند دیدند آقا خم شده و لبهایش را به رگهای بریده گذاشته است. آی حسین! حسین! حسین!

 

اللهم صل علی محمد و آل محمد، بحق الحسین یا الله!

 



نویسنده خادم الشهداء در 10:10 ب.ظ | نظرات(1)

شبی هنده داخل کاخ با شوهرش، یزید نشسته بود. یک وقت دید صدای گریه از خرابه می آید. صدا زد: یزید! چه خبر است؟ یزید گفت: یک عده خارجی بر ما خروج کردند، مردهایشان را کشتیم. حالا هم زن و بچه هایشان در خرابه هستند. صدا زد: یزید! اجازه می دهی بروم اینها را تماشا بکنم؟ گفت: برو اما به طور رسمی برو! سی چهل تا از این کلفتها و کنیزها جلوی هنده چراغ به دست گرفتند، دارند می روند تا اسرا را تماشا کنند. در خرابه چراغ نبود. زن و بچه امام حسین(ع) در خرابه، فرش نداشتند. زنها دور هم نشسته بودند. یک وقت دیدند یک عده چراغ به دست دارند می آیند. بی بی زینب (س) فرمود: چه خبر است؟ گفتند: خانم! هنده که یک روز کلفت شما بود و حالا عیال یزید شده، می خواهد به تماشای اسرا بیاید. ای خدا! هیچ عزیزی را گرفتار نکن! خیلی سخت است.خانم زینب (س) خودش را میان بچه ها مخفی کرد. هنده میان خرابه آمد. گفت: بزرگتر این زنها چه کسی است؟ زینب (س) رانشان دادند. آمد جلو دید بی بی روی خاکها نشسته است. هنده با همان پیراهن قیمتی روی خاکها نشست. صدا زد: بی بی جان! شما اهل کجایید؟ وای! وای!

فرمود: ما اهل مدینه ایم. گفت: بی بی جان! کدام مدینه؟ فرمود: مدینه رسوا الله، مدینه پیغمبر(ص) صدا زد: بی بی جان! نگاه به حالایم نکنید، من مدتی در شهر پیغمبر(ص) در یکی از محله های آنجا کلفت بودم. الان هم به آن کلفتی افتخار می کنم. بی بی جان! شما که می گویید اهل مدینه پیغمبرم اگر راست می گویی، اهل کدام محله هستید؟ فرمود: ما اهل محله بنی هاشم هستیم. صدا زد: بی بی جان! من در آن محله چند آشنا دارم، آیا شما آنها را می شناسی؟ آماده اید بگویم؟ صدا زد: بی بی جان! شما که از محله بنی هاشم هستید بگو ببینم آیا آقایم حسین(ع) را می شناسی؟ همه بگویید: حسین! حسین! حسین!...

یک دفعه صدا زد: بی بی جان! شما که از محله بنی هاشم هستید بگو بدانم آیا خانمم زینب(س) را می شناسی؟ یک وقت بی بی بنا کرد های های گریه کردن، صدا زد: بی بی جان! آیا خدایی نکرده طوری شده است؟ من سراغ زینبم را می گیرم شما گریه می کنید؟یک وقت سرش را بلند کرد صدا زد: آی هنده آخه من زینبم.

 

اگر تو زینبی پس کو حسینم                                   ضیاء چشم زهرا نور عینم

 

یک وقت صدا زد: آی هنده! حسینم را کشتند. آی حسین! حسین!...

 

اللهم صل علی محمد و آل محمد بحق الحسین یا الله!

 



نویسنده خادم الشهداء در 10:07 ب.ظ | نظرات(4)

به جغدی بلبلی گفتا تو در ویرانه جا داری

                                           من اندر بوستان بر شاخه سرو آشیان دارم

بگردان روی از این ویران بیا با من سوی بستان

                                      ببین چندین هزاران سرو و کاج و ارغوان دارم

جوابش داد ای بلبل تو را ارزانی آن گلشن

                                              مرا این بس که ویرانه، مأوی و مکان دارم

اگر ویرانه بد بودی چرا پس دختر زهرا

                              به ویران می نشستی که غمش آتش به جان دارم

 

ای بلبل! من هم مثل تو چمن نشین بودم می دانی کی ویرانه نشین شدم؟

 

گذشتم از گل احمر پس از مرگ علی اکبر

                                               به دل، داغ غم ناکامی آن نوجوان دارم

تو بر سر، شورش شمشاد و یاس و ارغوان داری

                                                 من اندر لانه دل، داغ عباس جوان دارم

 

اُف بر این روزگار! بچه های فاطمه(س) کجا و گوشه ویرانه کجا. چراغها را خاموش کردند. در این تاریکی به یاد یک خرابه نشین باشد. مجلس،خوب مجلسی است حال خوشی هم داریم. روز اربعین هم است، نزدیک زوال ظهر است. آی امام حسین(ع)! این قدر دلمان می خواست امروز کربلا باشیم. آی امام حسین! این قدر دلمان می خواست امروز دور قبرت مثل پروانه بچرخیم. آقایان اهل علم! فضلا! محترمین! رجال فضیلت! متدینین! مذهبی ها! خود امام حسین(ع) هم راضی است که من امروز شما را به حرم این سه ساله ببرم. خدا نکند سرپرست شوی، به خدا سرپرستی خیلی زحمت دارد، مسوولیت دارد. زینب(س) سرپرست بچه ها بود. زینب (س) این همه غمی که دارد باید به همه کارها برسد. بی بی، تمام زنها و بچه ها را خواب کرد. حالا آمد خودش بخوابد. کمتر من این کلمه را با صراحت گفته ام، اما روز اربعین است بگذارید بگویم، آتش بزنم. آی زن و مرد! زینب(ع) آمد روی خاکها بخوابد. تا آمد بخوابد یک وقت دید گوشه خرابه در تاریکیها یک بچه بلند شده، هی می گوید: بابا! بابا! بابا!  ای خدا! چه کار کنم؟ با این همه زحمت من این زن و بچه را خواباندم، باز یکی یکی بیدار می شوند بلند شد آمد جلوببیند چه کسی است؟ دید رقیه است.  امروز برای امام حسین(ع) داد بزنید. رقیه گفت: من بابایم را می خواهم، من پدرم را می خواهم، الان بابایم اینجا بود.

دختر دُر دانه منم       به کنج ویرانه منم    عمه چه آمد به سرم   چرا نیام پدرم

الله اکبر،  الله اکبر

امروز می خواهم نوحه بخوانم، همه با من بخوانید:

 

دختر در دانه منم     به کنج ویرانه منم    عمه چه آمد به سرم     چرا نیامد پدرم

الله اکبر،  الله اکبر

یک وقت دیدند غلامی آمد یک طبق هم در دستش است. یا الله! یا الله! این بچه دوید جلو روپوش را از روی طبق برداشت، دید سر بریده حسین(ع) است.

عمه بیا گمشده پیدا شده          کنج خرابه شب یلدا شده      پدر! فدای سر نورانیت

سنگ جفا که زد به پیشانی ات  بس که دویدم عقب قافله  پای من از ره شده پر آبله

 

سر بابایش را به سینه چسباند. صدا زد: بابا! چه کسی مرا یتیم کرد؟ یک وقت دیدند این بچه دیگر ناله نمی کند. وقتی زیر بغل بچه را گرفتند دیدند رقیه جان داده است.



نویسنده خادم الشهداء در 10:04 ب.ظ | نظرات(5)

موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ شنبه 16 مرداد 1395برچسب:, ] [ 12:5 ] [ حسین زارع ] [ ]

منبرک= دی ۱۱, ۱۳۹۱

ثواب اطاعت از علما و مراجع

وَ قَالَ امیرالمومنین علیه السلام:

‏ مَنْ أَجَابَ الْمُؤَذِّنَ وَ أَجَابَ الْعُلَمَاءَ کَانَ یَوْمَ الْقِیَامَهِ تَحْتَ لِوَائِی وَ یَکُونُ فِی الْجَنَّهِ فِی جِوَارِی وَ لَهُ عِنْدَ اللَّهِ ثَوَابُ سِتِّینَ شَهِیدا

حضرت علی علیه السلام فرمودند:

 هر که اجابت کند مؤذن را و اجابت کند عالمان را باشد روز قیامت در سایه علم من و باشد در بهشت همسایه من ؛ و برای اوست ثواب  شصت‏ شهید

منبع: جامع الأخبار(للشعیری) ؛ ؛ صفحه ۶۸

داستان:

مرحوم مقدس اردبیلی شبی رسول خدا را در خواب دید درحالیکه حضـرت مـوسی کـلیم الـله در خـدمـت آن بزرگوار بود

حضرت موسی سوال کرد این مرد کیست؟ حضرت فرمود از خودش بپرس، حضرت موسی از مقدس سوال کرد تو کیستی؟

مقدس گفت من احمد پسر محمد از اهل اردبیل و ساکن نجف هستم .در فلان محله وفلان کوچه مسکن من است

حضرت موسی فرمود من فقط اسم تورا خواستم این همه تفصیل برای چه؟

 مقدس جواب داد خدای متعال از تو سوال کرد این چیست در دست تو ” وَ مَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَمُوسىَ‏” تو چرا آن همه تفصیل داده و گفتی ” هِىَ عَصَاىَ أَتَوَکَّؤُاْ عَلَیهْا وَ أَهُشُّ بهِا عَلىَ‏ غَنَمِى وَ لىِ‏َ فِیهَا مَارِبُ أُخْرَى” ” این عصای من است که به او تکیه می کنم وبرای گوسفندانم با آن علوفه جمع می کنم ونیازهای دیگری به آن دارم ”

حضرت موسی به پیغمبر اسلام عرض کرد:واقعا همانگونه است  که شما فرمودی که ” علمای امت من از انبیاء بنی اسرائیل برترند “.

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ یک شنبه 10 مرداد 1395برچسب:, ] [ 11:25 ] [ حسین زارع ] [ ]

 

رنگ و بوی ماه روزه در دارالعباده/از «چراغ ملاکاظم» تا «روضه قنبر»



ماه رمضان در یزد روزها قبل از آغاز ماه مبارک تا روز عیدفطر سرشار از رسم و رسوم کهن است که برخی از آنها باشکوه و تماشایی و قدمتی به اندازه پیدایش اسلام در ایران دارد.

از مراسم استقبال از ماه رمضان که از آن به‌عنوان «کلوخ اندازون» یاد می‌کنند تا مراسم الوداع که سنتی‌ترین و زیباترین شکل آن در ندوشن برگزار می‌شود تا مراسم ویژه شب‌های قدر، روز عید فطر، ولادت امام حسن(ع)، شهادت حضرت علی(ع) و روز ۲۷ رمضان و.. . دنیا دنیا خاطره، آداب و زیبایی به همراه دارد.

زیبایی‌های رمضان در یزد روزه در گرمای ۴۲ درجه را دلنشین می‌کند

خواب و خوراک، افطار و سحر، وقت‌شناسی و هر آنچه مربوط به ماه مبارک رمضان است، در یزد با حکمت و سنتی قدیمی همراه است و همین زیبایی‌ها رمضان یزد را حتی در گرمای ۴۲ درجه دلنشین کرده است.

یکی از آیین هایی که از گذشته‌های دور نه تنها در یزد بلکه در بسیاری دیگر از شهرهای کشور وجود داشته، رسم زیبای «کلوخ اندازون» است.

صدیقه رمضانخانی، یکی از محققان برجسته فرهنگ عامه در استان یزد در مورد این رسم می‌گوید: کلوخ‌اندازون یزد در آخرین روزهای ماه شعبان برگزار می‌شود و پس از آنکه خانه همانند روزهای استقبال از عید نوروز با توجه ویژه به قرآن‌ها، جانمازها، عباها و چادرنمازها تمیز و زیبا و آراسته شد، آخرین روز ماه شعبان را به دل طبیعت می‌رفتند.

شولی غذای مرسوم روز کلوخ اندازون

وی ادامه می‌دهد: از آنجا که رمضان در فرهنگ عامه به ماه امساک از خوردن و آشامیدن شناخته شده، در این روز مردم از هر آنچه که میل داشته باشند، می‌خورند و در کنار خوراک‌های ویژه این روز که یکی از متداول‌ترین آنها آش شولی است، از خوراکی‌های دیگری نظیر آش رشته، آش خمیر، آش کشک، حلوای برنج یا همان شله‌زرد، فالوده یزدی، چهار مغز و دیگر خوراکی‌ها بسته به فصل استفاده می‌کنند.

رمضانخانی پایان روز کلوخ‌اندازون را روزی خاطره‌انگیز می‌داند که مردم آن را با پرتاب کلوخ‌های کوچک به سمت یکدیگر با هدف ایجاد شادی و نشاط و بازی به پایان می‌رسانند.

خوابیدن و بیدار شدن در رمضان یزد هم آیین خاص خود را دارد گرچه امروز به دلیل سبک زندگی مردم این شیوه‌ها تقریبا در تمام کشور یکپارچه شده اما خانواده‌های سنتی هنوز سبک و سیاق خاص خود را دارند به‌ویژه زمانی که ماه رمضان با فصل گرم سال مصادف می‌شود.

تغییر سبک زندگی مردم یزد قدیم در ایام ماه مبارک رمضان

در گذشته در چنین ایامی از آنجا که گرمای هوا در روز بسیار زیاد بود، مردم اغلب امور خود را عصرها تا افطار و حتی شب انجام می‌دادند و روزها برای اینکه بتوانند روزه را به پایان برسانند، بیشتر در منزل و در اتاق زیربادگیر به استراحت می‌پرداختند و حتی پخت نان روزها قبل از ماه رمضان آغاز می‌شد و مردم برای چند روزی نان ذخیره می‌کردند و پخت نان در بقیه روزها از زمان سحر آغاز می‌شد.

اما بیدار شدن به وقت سحر و وقت‌شناسی شرعی در زمان سحر و افطار نیز در یزد حال و هوای خاص خود را داشت.

آن روزها که نه از ساعت و تلویزیون خبری بود نه از بلندگوهای مساجد، مردم برای بیدار شدن در سحرهای ماه رمضان و تشخیص وقت دقیق سحر، از ستارگان استفاده می‌کردند که این کار در یزد با آداب و رسوم خاصی انجام می‌شد.

چراغ روشن «ملا کاظم» در سحرهای رمضان در مسجد جامع کبیر یزد....


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ چهار شنبه 9 تير 1395برچسب:, ] [ 7:43 ] [ حسین زارع ] [ ]

 

 

یک روز، مرحوم آیت الله میرزا احمد مجتهدی تهرانی که خدا ایشان را غریق رحمت واسعه ی خویش نماید ؛ با حالی خاص به بیان یک روایتی پرداختند که احساس کردم جگرم جلا و صفا پیدا کرد .

ایشان فرمودند :روزی فردی آمد خدمت امام معصوم ( امام باقر و یا امام صادق علیهما السلام که تردید از بنده می باشد ) و به ایشان عرض کرد :آیت الله بهجت،شیعه  واقعی
اگر روزی یکی از دوستان شما گناهی کند ، عاقبتش چگونه خواهد بود ؟
امام در پاسخ به وی فرمودند :
خداوند به او یک بیماری عطا می نماید تا سختی های آن بیماری کفاره ی گناهانش شود.
آن مرد دو مرتبه پرسید : اگر مریض نشد چه ؟
امام مجدد فرمودند : خداوند به او همسایه ای بد می دهد تا اورا اذیت نماید و این اذیت و آزار همسایه ، کفاره ی گناهانش شود .
آن مرد گفت : اگر همسایه ی بد نصیبش نشد چه ؟
امام فرمودند : خداوند به او دوست بدی می هد تا وی را اذیت نماید و آزار آن دوست بد ، کفاره ی گناهان دوست ما باشد .
آن مرد گفت : اگر  دوست بد هم نصیبش نشد چه ؟!
امام فرمودند : خداوند همسر بدی به او میدهد تا آزار های آن همسر بد ، کفاره ی گناهانش شود .
آن مرد گفت :اگر همسر بد هم نصیبش نشد چه ؟
امام فرمودند : خداوند قبل از مرگ به او توفیق توبه عنایت می فرماید .
بازهم آن مرد از روی عنادی که داشت گفت : و اگر نتوانست قبل از مرگ توبه کند چه ؟
امام فرمودند :

به کوری چشم تو ! ما او را شفاعت خواهیم کرد .

بعد نوشت : این روایت را مهرماه سال گذشته نوشته بودم . امروز با مرور آرشیو یکبار دیگر به آن برخوردم و به اندازه ی کافی لذت بردم . بهمین خاطر دوباره آنرا اینجا نوشتم


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 2 تير 1395برچسب:, ] [ 6:23 ] [ حسین زارع ] [ ]

سالادتان را با این ها غنی تر کنید

پسندیدم
 

سالاد یک منبع خوب فیبرها و مواد مغذی است که شما می توانید آن را با استفاده از ترکیبات مفید غنی سازی نیز بکنید. این ترکیبات غنی کننده حاوی اسیدهای چرب خوب و مفید برای سلامتی هستند. در این مطلب شما را با 7 ماده ی غنی کننده ی سالادها آشنا می کنیم.

فاطمه مهدی پور - بخش تغذیه و آشپزی تبیان
سالاد

زمانی که صحبت از چربی به میان می آید یک خطر قرمز در ذهن ها تشکیل می شود و تصور می کنیم باید حتماً از آن ها بپرهیزیم. البته که در خصوص چربی های مضر کاملاً حق دارید. چون نه تنها خیری ندارند بلکه برای سلامتی آسیب رسان نیز هستند. اما در کنار این چربی های مضر، چربی های مفیدی نیز وجود دارند که برای عملکرد درست بدن لازم و ضروری هستند. خوشبختانه سالاد یک منبع خوب فیبر و مواد مغذی است که شما می توانید آن را با استفاده از ترکیبات مفید غنی سازی نیز بکنید. این ترکیبات غنی کننده حاوی اسیدهای چرب خوب و مفید برای سلامتی هستند. در این مطلب شما را با 7 ماده ی غنی کننده ی سالادها آشنا می کنیم.

روغن زیتون


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ یک شنبه 9 خرداد 1395برچسب:, ] [ 11:9 ] [ حسین زارع ] [ ]

زن در ضرب‌المثلهاي ملل



 

 

 

زن در ضرب‌المثلهاي ملل

 زنان سوژه ضرب‌المثل‌هاي متعددي هستند و اين مطلب تنها مربوط به ايران نيست. نگاهي داريم به چند ضرب المثل درباره زنان از کشور‌هاي مختلف جهان:

  انگليسي:

زن شري است مورد نياز.

زن فقط يک چيز را پنهان نگاه مي‌دارد آنهم چيزي است که نمي‌داند.

   هلندي:

وقتي زن خوب در خانه باشد، خوشي از در و ديوار مي ريزد.

 استوني:

از خاندان ثروتمند اسب بخر و از خانواده فقير زن بگير.

  فرانسوي:

آنچه را زن بخواهد، خدا خواسته است.

انتخاب زن و هندوانه مشکل است.

بدون زن، مرد موجودي خشن و نخراشيده بود.

   آلماني:

کاري را که شيطان از عهده بر نيايد زن انجام مي‌دهد.

وقتي زني مي‌ميرد يک فقته از دنيا کم مي‌شود.

کسي که زن ثروتمند بگيرد آزادي خود را فروخته است.

آنکه را خدا زن داد، صبر هم داده.

گريه زن، دزدانه خنديدن است.

  يوناني:

شرهاي سه‌گانه عبارتند از: آتش، طوفان، زن.

براي مردم مهم نيست که زن بگيرد يا نگيرد، زيرا در هر دو صورت پشيمان خواهد شد.

 گرجي‌ها:

اسلحه زن اشک اوست.

ايتاليايي:

اگر زن گناه کرد، شوهرش معصوم نيست.

زناشويي را ستايش کن اما زن نگير.

زن و گاو را از شهر خودت انتخاب کن.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 15 فروردين 1395برچسب:, ] [ 11:10 ] [ حسین زارع ] [ ]

 

هديه اي براي اختراع شطرنج

روایت کرده اند که پادشاه هند که به سختی تحت تأثیر اختراع بازی شطرنج قرار گرفته بود ، به مخترع آن وعده داد که هرپاداشی بخواهد به او بدهد . مخترع تقاضایی کرد که به ظاهرخیلی نا چیز به نظر می رسید: او مقداری دانه های گندم درخواست کرد ، به نحوی که در خانه اول يك گندم و در خانه دوم 2 گندم و به همين ترتيب هر خانه كه جلو مي رويم دوبرابر خانه قبلي گندم بگذارد.
 
پادشاه هند که ثروتمند ترین مرد جهان بود ، نتوانست از عهده این درخواست برآید . درحقیقت این راجه ثروتمند شرقی با همه تصورات بی پایان خود نمی توانست این مقدار گندم را تهیه کند!
 
چون تعداد دانه ها گندم برابراست با مجموع توانهای متوالی 2از 0 تا 63یعنی446,744,073,709,542,620, 18 عددگندم
اگر درهر سانتیمتر مکعب 25 دانه گندم جا بگیرد ، روی هم این تعداد گندم به اندازه 737,869,762,948مترمکعب گندم می شود ( 25میلیون گندم درهر مترمکعب ).
 
برای اینکه بتوان این مقدارگندم را بدست آورد ، باید هشت بار تمام زمین را کاشت وهشت بار محصول آنرا جمع کرد . به عبارت دیگر این محصول را از سیاره ای می توان بدست آورد که سطح آن هشت برابر زمین باشد .
 
ابوریحان بیرونی برای محسوس کردن این عدد می گوید در سطح کره زمین 2305 کره را در نظرمی گیریم ، واگر از هر کره 000/ 10رود جاری شود ، در طول رودخانه 1000 قطار قاطر حرکت کند و هر قطار شامل 1000 قاطر باشد و بر هر قاطر 8 کیسه گندم قرارداده باشیم ودرهر کیسه 000/10 دانه گندم باشد . آن وقت عدد همه این گندم ها را از تعدادگندم ها ی صفحه ی شطرنج کوچکتر می شود .
به این ترتیب مخترع شطرنج درس خوبی به پادشاه هند داد و به او ثابت کرد که امکانات بی پایانی ندارد ونمی تواند ((هر ))خواهش مخترع را برآورد .

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 24 اسفند 1394برچسب:, ] [ 10:29 ] [ حسین زارع ] [ ]

 

سالروز شهادت سیده زنان عالم تسلیت باد؛

سبک زندگی حضرت فاطمه زهرا(س) چگونه بود؟

چرا فاطمه(س) زهرا ناميده شد؟

 

از ویژگی های مهم حضرت فاطمه (س) این بود که آن بزرگوار بهترین یار و یاور شوهرش علی (ع) در اجرای فرامین الهی بود. پیامبر(ص) از علی(ع) سوال کرد: همسرت را چگونه يافتى؟ و علی(ع) پاسخ گفت: نِعْمَ الْعَوْنُ على‏ طاعَةِ اللَّهِ (بهترين يار و ياور براى اطاعت و بندگى خدا).

 

جهان نیوز - هادی شریفی:
زندگی اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) راهنمای بسیار روشنی است برای کسانی که بخواهند به بهترین حیات دنیوی و اخروی دست یابند. این مساله آنقدر پر اهمیت است که در برخی احادیث شیعه گی و پیروی از ایشان به التزام و تبعیت عملی از سبک زندگی ایشان در آمده است.
در زیارت مقدسه جامعه کبیره که از امام هادی(ع) نقل شده است می خوانیم:اَلسَّلامُ عَلى مَحاَّلِّ مَعْرِفَةِ اللَّهِ (سلام بر جايگاههاى شناسايى خدا)؛ آنچه از این فراز بر می آید این است که بهترین راه و جایگاه برای شناخت خدا و راه رسیدن به خدا بررسی زندگی ائمه و معصومین (ع) است.

همینطور در فرازی دیگر از این زیارت امده است:مَنْ اَتیکُمْ نَجى وَمَنْ لَمْ یَاْتِکُمْ هَلَک (هرکس به نزد شما آمد نجات يافت و هر كس نيامد هلاك شد).

و ثمره وصال انسان به آن بزرگواران را طيباً لِخَلْقِنا وَطَهارَةً لاِنْفُسِنا وَتَزْكِيَةً لَنا وَكَفّارَةً لِذُنُوبِنا (موجب پاكى اخلاق ما و پاك شدن خود ما و تزكيه ما و كفاره گناهان ما) بیان می کند.

در زیارت عاشورا که به اعتقاد شیعه از احادیث قدسی است می خوانیم:اللهُمَّ اجْعَلْ مَحْيايَ مَحْيا مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَمَماتي مَماتَ مُحَمَّد وَآل مُحَمَّد. که همان اشاره به خواست خداوند و دعای شیعه برای قرار گرفتن در مسیر سبک زندگی اهل بیت(ع) است.

از میان معصومین(ع) آن که زندگی پر برکتش بخصوص برای زنان مسلمان همچون خورشیدی نورافشانی می کند، وجود نازنین حضرت فاطمه زهرا(س) است که آشنایی با سبک زندگی آن حضرت بسیار برای ما راهگشا خواهد بود.

در جامعه امروز که نظام سرمایه داری غرب با تهاجم فرهنگی خود سعی دارد الگویی مبتذل و غیرانسانی برای زنان و دختران مسلمان ارائه کند مسلما پرداخت به ابعاد گوناگون شخصیتی آن حضرت می تواند الگوی عملی مناسبی برای جامعه شیعی باشد.

در ذیل به بررسی برخی از گوشه های عبرت آموز زندگی حضرت فاطمه زهرا(س) می پردازیم:


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ دو شنبه 17 اسفند 1394برچسب:, ] [ 15:38 ] [ حسین زارع ] [ ]

آیا میدانستید چرا اشک چشم شور است؟!

سوال: آیا میدانستید؟؟؟؟؟
چرا خداوند آب دهان را شیرین
و اشک چشم را شور
و آب گوش را تلخ
و آب بینی را خنک قرار داده است؟

 

 

 

 

 

 


جواب :
آب دهان شیرین است تا انسان از خوردن و آشامیدن لذت ببرد.
آب چشم شور است برای محفوظ نگه داشتن پیه چشم زیرا اگر شور نبود پیه چشم آب می شد و فایده دیگر آن ضدعفونی کردن چشم است.
اما آب گوش و رطوبتش تلخ است برای جلوگیری ورود حشرات ریزکه به خاطر تلخی نمیتوانند وارد گوش و از آنجا وارد مغز شوند.
آب بینی هم خنک است به خاطر سالم ماندن مغز سر انسان تا طیلان و جاری نشود زیرا اگر آب بینی گرم بود باعث جاری شدن مغز به داخل بینی میگردید.

 

 

 

 

 

 اللّه اکبر
خدا بزرگتر است از آنچه در تصور ماست.
هنگام به دنیا آمدن در گوشمان اذان می خوانند ولی نمازی نمی خوانند!
هنگام مرگ برایمان فقط نماز میخوانند…
بدون اذان …
اذان هنگام تولد برای
نمازی است که هنگام مرگ می خوانند…
چقدر کوتاهست این زندگی…
به فاصله یک اذان تا نماز .
قدر با هم بودن را بدانیم …

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 28 بهمن 1394برچسب:, ] [ 11:7 ] [ حسین زارع ] [ ]

مذمت چشم چرانیعفتعفتحجاب و عفتمذمت نگاه حرامپاکدامنی و عفتاموال و اولاد وسیله آزمایشآزمایش الهیمسئولیت مرد و زن در خانوادهمأمور خود و خانواده خود باشید


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 6 دی 1394برچسب:, ] [ 10:25 ] [ حسین زارع ] [ ]

تقویم حدیثی :بهترین زنان


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ یک شنبه 6 دی 1394برچسب:, ] [ 10:19 ] [ حسین زارع ] [ ]

علامه جعفری و ازدواج با زیباترین دختر یا زیارت علی(ع)


از علامه مجمدتقی جعفری می‌پرسند چی شد که به این کمالات رسیدی؟ ایشان در جواب خاطره‌ای از دوران طلبگی تعریف و اظهار می‌کنند که هرچه دارند از کراماتی است که به دنبال این امتحان الهی نصیبشان شده است:
«ما در نجف در مدرسه صدر اقامت داشتیم. خیلی مقید بودیم، در جشن‌ها و ایام سرور، مجالس جشن بگیریم و ایام سوگواری را هم، سوگواری می‌گرفتیم.
شبی مصادف شده بود با ولادت حضرت فاطمه زهرا(س) اول شب نماز مغرب و عشا می‌خواندیم و شربتی می‌خوردیم. آن گاه با فکاهیاتی مجلس جشن و سرور ترتیب می‌دادیم.
آقایی بود به نام آقا شیخ حیدرعلی اصفهانی که نجف‌آبادی بود، معدن ذوق بود. او که می‌آمد جلسه دست او قرار می‌گرفت.
آن ایام مصادف شده بود با ایام قلب‌الاسد (۱۰ تا ۲۱ مرداد) که ما خرماپزان می‌گوییم و نجف با ۲۵ یا ۳۵ درجه خیلی گرم می‌شد. آن سال در اطراف نجف باتلاقی درست شده بود و پشه‌هایی به وجود آمده بود که عرب‌های بومی را اذیت می‌کرد. ما ایرانی‌ها هم که، اصلاً خواب و استراحت نداشتیم. آن سال آنقدر گرما زیاد بود که اصلاً قابل تحمل نبود.
نکته سوم این ‌که حجره من رو به شرق بود. تقریباً هم مخروبه بود. من فروردین را آنجا به طور طبیعی مطالعه می‌کردم و می‌خوابیدم. اردیبهشت هم مقداری قابل تحمل بود، ولی دیگر از خرداد امکان استفاده از حجره نبود.
گرما واقعاً کشنده بود. وقتی می‌خواستم بروم از حجره کتاب بردارم مثل این بود که با دست نان را از داخل تنور برمی‌دارم، در اقل وقت و سریع!
با این تعاریف این جشن افتاده بود به این موقع، در بغداد و بصره و نجف، گرما تلفات هم گرفته بود. ما بعد از شب نشستیم، شربت هم درست شد، آقا شیخ حیدرعلی اصفهانی که کتابی هم نوشته بود به نام «شناسنامه خر» آمد.
مدیر مدرسه‌مان، مرحوم آقا سیداسماعیل اصفهانی هم آنجا بود. به آقا شیخ علی گفت: آقا شب نمی‌گذره، حرفی داری بگو.
ایشان یک تکه کاغذ روزنامه در آورد. عکس یک دختر بود که زیرش نوشته بود «اجمل بنات عصرها» (زیباترین دختر روزگار)، گفت: آقایان من درباره این عکس از شما سوالی می‌کنم.
اگر شما را مخیر کنند بین این‌که با این دختر به طور مشروع و قانونی ازدواج کنید (از همان اولین لحظه ملاقات عقد جاری شود و حتی یک لحظه هم خلاف شرع نباشد) و هزار سال هم زندگی کنید، با کمال خوشرویی و بدون غصه، یا این‌که جمال علی(ع) را مستحباً زیارت و ملاقات کنید، کدام را انتخاب می‌کنید.
سوال خیلی حساب شده بود. طرف دختر حلال بود و زیارت علی(ع) هم مستحبی. گفت: آقایان واقعیت را بگویید. جانماز آب نکشید، عجله نکنید، درست جواب دهید.
اول کاغذ را مدیر مدرسه گرفت و نگاه کرد و خطاب به پسرش که در کنارش نشسته بود با لهجه اصفهانی، گفت: سیدمحمد! ما یک چیزی بگوییم نری به مادرت بگویی‌ها؟ معلوم شد نظر آقا چیست. شاگرد اول ما نمره‌اش را گرفت! همه زدند زیر خنده.
کاغذ را به دومی دادند. نگاهی به عکس کرد و گفت: آقا شیخ علی، اختیار داری، وقتی آقا (مدیر مدرسه) این‌طور فرمودند مگر ما قدرت داریم که خلافش را بگوییم. آقا فرمودند دیگه! خوب در هر تکه خنده راه می‌افتاد.
نفر سوم گفت: آقا شیخ حیدر این روایت از امام علی(ع) معروف است که فرموده‌اند: «یا حارث حمدانی من یمت یرنی» (ای حارث حمدانی هر کی بمیرد مرا ملاقات می‌کند)
پس ما ان‌شاءالله در موقعش جمال علی(ع) را ملاقات می‌کنیم! باز هم همه زدند زیرخنده، خوب اهل ذوق بودند. واقعاً سوال مشکلی بود. یکی از آقایان گفت: آقا شیخ حیدر گفتی زیارت آقا مستحبی است؟ گفتی آن هم شرعی صد درصد؟ آقا شیخ حیدر گفت: بلی.
گفت: والله چه عرض کنم. (باز هم خنده حضار)
نفر پنجم من بودم. این کاغذ را دادند دست من. دیدم که نمی‌توانم نگاه کنم، کاغذ را رد کردم به نفر بعدی، گفتم: من یک لحظه دیدار علی(ع) را به هزاران سال زناشویی با این زن نمی‌دهم. یک وقت دیدم یک حالت خیلی عجیبی دست داد. تا آن وقت همچو حالتی ندیده بودم. شبیه به خواب و بیهوشی بلند شدم. اول شب قلب‌الاسد وارد حجره‌ام شدم، حالت غیرعادی، حجره رو به مشرق دیگر نفهمیدم، یک‌بار به حالتی دست یافتم. یک دفعه دیدم یک اتاق بزرگی است یک آقایی نشسته در صدر مجلس، تمام علامات و قیافه‌ای که شیعه و سنی درباره امام علی(ع) نوشته در این مرد موجود است. یک جوانی پیش من در سمت راستم نشسته بود. پرسیدم: این آقا کیست؟
گفت: این آقا خود علی(ع) است، من سیر او را نگاه کردم. آمدم بیرون، رفتم همان جلسه، کاغذ رسیده دست نفر نهم یا دهم، رنگم پریده بود. نمی‌دانم شاید مرحوم شمس‌آبادی بود خطاب به من گفت: آقا شیخ محمدتقی شما کجا رفتید و آمدید؟ نمی‌خواستم ماجرا را بگویم، اگر بگم عیششون بهم می‌خوره، اصرار کردند و من بالاخره قضیه را گفتم و ماجرا را شرح دادم، خیلی منقلب شدند.
خدا رحمت کند آقا سیداسماعیل (مدیر) را خطاب به آقا شیخ حیدر، گفت: آقا دیگر از این شوخی‌ها نکن، ما را بد آزمایش کردی. این از خاطرات بزرگ زندگی من است.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 2 دی 1394برچسب:, ] [ 10:46 ] [ حسین زارع ] [ ]

نشانه های زن و شوهر! (طنز تلخ)

زن و مرد از راهی می رفتند، ماموران آنها را دیدند و آنها را خواستند و پرسیدند شما چه نسبتی با هم دارید؟

زن و مرد جواب دادند زن و شوهریم. ماموران مدرک خواستند،

زن و مرد گفتند نداریم.

ماموران گفتند چگونه باور کنیم که شما زن و شوهرید؟

زن و مرد گفتند: برای ثابت کردن این امرنشانه های فراوانی داریم!

اول اینکه آن افرادی که شما می گویید دست در دست هم می روند، ما دستهایمان از هم جداست!

دوم، آنها هنگام راه رفتن و صحبت کردن به هم نگاه می کنند، ما رویمان به طرف دیگریست!

سوم آنکه آنها هنگام صحبت کردن و راه رفتن،با هم با احساس حرف می زنند، ما احساسی به هم نداریم!

چهارم آنکه آنها با هم بگو بخند می کنند، می بینید که، ما غمگینیم!

پنجم، آنها چسبیده به هم راه می روند، اما یکی از ما جلوتر از دیگری می رود!

ششم آنکه آنها هنگام با هم بودن کیکی، بستنی ای، چیزی می خورند، ما هیچ نمی خوریم!

هفتم، آنها هنگام با هم بودن بهترین لباسهایشان را می پوشند اما ما لباسهای کهنه تنمان است.. !

هشتم، ...

ماموران گفتند: خیلی خوب، بروید، ... بروید!


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 2 دی 1394برچسب:, ] [ 10:18 ] [ حسین زارع ] [ ]

 

معجزات علمی قرآن کریم!

 

 




موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ سه شنبه 1 دی 1394برچسب:, ] [ 9:53 ] [ حسین زارع ] [ ]

 

عجیب‌‌ ترین میوه‌ هایی که تا به حال ندیده‌اید

طبیعت مملو از شگفتی است و زمانی به این حقیقت پی خواهید برد که با یک پدیده‌ی غریب و ناآشنا روبرو شوید. این بار برای دیدن شگفتی‌های طبیعت با پدیده‌ها و حقایقی خوشمزه درباره‌ی میوه‌های عجیب و نادر با شما هستیم.

  کمی درباره میوه‌ها فکر کنید، اسم‌هایی که ابتدا به ذهن شما می‌رسد سیب، پرتقال، موز، انگور و دیگر میوه‌های آشنا است. تمامی این میوه‌ها تقریبا در هر گوشه‌ای از این جهان به‌راحتی یافت می‌شوند. گسترش سریع تجارت جهانی میوه نیز گستره‌ی انتخاب‌های ما را خیلی افزایش داده است. بااین‌حال، اگرچه که ممکن است به تعداد بی‌شماری از میوه‌ها و سبزیجات به‌آسانی دسترسی داشته باشید، بازهم میوه‌هایی هستند که حتی نام آن‌ها به گوش شما نخورده است!

 تابه‌حال نام فیجوا، اینگا، یا سیب آکی را شنیده‌اید؟ تمامی این میوه‌ها گونه‌های نادر بوده که ویژگی‌هایی جالب و البته طعم‌هایی جدید و متفاوت دارند. برخی از این میوه‌ها شباهتی به میوه‌های مرسوم ندارند اما خوشمزه هستند. حتی ممکن است ظاهری عجیب و اسمی عجیب‌تر داشته باشند. البته اکثر این میوه‌ها محبوب و پرطرفدار هستند. برای مثال، گفته می‌شود میوه‌ی درخت آدانسونیا یا بائوباب (Adansonia tree/baobab) بسیار مغذی است. این میوه شبیه یک انبه‌ی بزرگ بوده و پوسته‌ای سفت دارد؛ همچنین مغز گوشتی و بسیار شیرین آن هنگامی که شکسته شود به‌صورت تکه‌تکه بیرون می‌آید که همان‌طور تازه می‌توان آن را خورد. از میوه‌ی بائوباب در آشپزی نیز استفاده می‌شود. غیرازاین میوه‌ی آفریقایی، میوه‌های دیگری هستند که چهره‌ی عجیب‌وغریب دارند و بسیار هم پرطرفدار هستند. در ادامه فهرستی از میوه‌های عجیبی که در مناطق مختلف جهان یافت شده آمده است

 سیب آکی

آکی به دلیل ظاهر و شکل عجیب‌وغریبی که دارد و شبیه مغز انسان است، مغز گیاهی نامیده می‌شود.

بعضی میوه‌ها به دلیل ظاهر عجیب و منحصربه‌فرد خود شناخته می‌شوند. آکی (Ackee) مثالی معروف از چنین میوه‌هایی است که هیچ  سنخیتی با میوه‌های عادی ندارد. این میوه متعلق به درختی به نام (Blighia sapida) از خانواده‌ی سرخالوها و چشالوها است. این میوه بومی‎ِ غرب آفریقا است و میوه‌ی ملی جامائیکا به شمار می‌آید، کشوری که مصرف این میوه در آنجا بسیار رایج است. میوه‌ی کاملا رسیده‌ی آکی پنج تا ده سانتیمتر طول دارد. میوه‌ی نارس سبزرنگ است که پس از رسیدن به رنگ قرمز بیرون زده و شکافته می‌شود که در این صورت آریل‌های کرمی رنگ آن دیده می‌شوند. روی هر آریل دانه‌ای سیاه‌رنگ قرار گرفته است. همین آریل‌ها قسمت خوردنی میوه هستند که باید پیش از پخت به‌خوبی شسته و سپس در آب جوشانده شوند؛ رگه‌هایی کوچک و قرمزرنگ روی آریل‌ها وجود دارد که آن‌ها را نیز جدا می‌کنند. خوردن میوه‌ی خام یا نیمه‌پز آکی به دلیل داشتن ماده‌ی سمی به نام هیپوگلیسین سبب حالت تهوع و بالا آوردن در افراد می‌شود. به همین دلیل آبی که میوه با آن پخته شده را دور می‌ریزند.

(آریل پوششی است که هنگام رشد اطراف دانه‌ی میوه به وجود می‌آید و در آکی بخش خوردنی میوه محسوب می‌شود)

سیب اکیسیب اکی


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ سه شنبه 1 دی 1394برچسب:, ] [ 9:14 ] [ حسین زارع ] [ ]

پیشاپیش  رحلت پیامبر گرامی اسلام (ص) وشهادت حضرت امام حسن مجتبی (ع) و حضرت امام رضا (ع) را تسلیت می گوییم

بخشش آن است که اما و اگری پیش از آن نباشد و منت گذاری درپی آن نیاید. بخشندگی پیش از درخواست از بزرگ‏ترین بزرگواری‏‌هاست.

مشرق- امام حسن مجتبی علیه‏‌السلام فرمودند: بخشش آن است که اما و اگری پیش از آن نباشد و منت گذاری درپی آن نیاید.
-بخشندگی پیش از درخواست از بزرگ‏ترین بزرگواری‏‌هاست.
-گناه را با کیفر مداوا مکن و در میان آن دو، راهی برای عذر خواهی بگذار.
-شوخی هیبت را می‏‌بلعد.
-انسان ساکت بر هیبت و وقار خود می‌‏افزاید.
-آن کس که از او چیزی بخواهند، آزاد است تا آن زمان که وعده دهد. و برده است، تا آن زمان که به وعده عمل کند.
-فرصت زودگذر است. و به کندی و سختی دوباره به دست می‏‌آید.
-نعمت‏ها تا زمانی که هستند ناشناخته‌‏اند و هنگامی که رخت بربستند، شناخته می‏‌شوند.

متن حدیث:

قال علیه‌‏السلام: المعروف ما لم یتقدمه مطل، و لا یتبعه من و الاعطاء، قبل السؤال، من اکبر السودد، لا تعاجل الذنب بالعقوبة و اجعل بینهما للاعتذار طریقا، المزاح یأکل الهیبة و قد أکثر من الهیبة الصامت، المسؤول حتی یعد و مسترق حتی ینجز، الفرصة سریعة الفوت بطیئة العود، تجهل النعم ما أقامت فاذا ولت عرفت.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ سه شنبه 17 آذر 1394برچسب:, ] [ 14:29 ] [ حسین زارع ] [ ]

عجیب غریب ترین غذاهای نذری که در ماه محرم پخش شده!. 90 درصد نذری های مردم در هیات های مختلف قیمه است. سالیان سال دقیقا از زمان پدر و پدر بزرگ و …. این غذای خوشمزه ایرانی جزو جدانشدنی دسته های عزاداری بوده است البته یار غار قیمه که همان قرمه سبزی باشد هم در خیلی از هیات ها به عزاداران داده می شد اما این روزها و با افزایش هیات های مختلف در مناطق مختلف تهران و حتی شهرستان ها تنوع غذایی هم بیشتر شده و مردم نذرهایی را برای برآورده شدن حاجت هایشان ادا می کنند که کمی عجیب و غریب است. از شیرموز و ...

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ دو شنبه 25 آبان 1394برچسب:, ] [ 14:22 ] [ حسین زارع ] [ ]

mystery-6-travellers-airplane

aaشش مسافر هواپیما وارد هواپیمایی شدندو بر روی شش صندلی که در یک ردیف (مطابق شکل روبه رو) بود نشستند .

این شش مسافر در چهار ویژگی با هم متفاوت بودند : کار-ملیت-غذا-آب و هوا

یعنی کار هریک با دیگری متفاوت بود و همینطور از لحاظ ملیت با هم متفاوت بودند و بر همین اساس…

کارها: نقاش-مخترع-آشپز-موزیسین-کارگر-بیکار

ملیت: ایران-آمریکا-آلمان-اسپانیا-کانادا-افغانستان

غذا: کنسرو ماهی-خوراک ماهی-همبرگر-مرغ-لازانیا-اسپاگتی

آب و هوا: آفتابی-ابری-نیمه ابری-بارانی-برفی-طوفانی

نکات:

1-شخصی که به اسپاگتی علاقمند بود بر روی صندلی شماره یک نشسته بود و شخص کناری به موزیسین علاقه ای نداشت

2-مرد آمریکایی در سمت راست مردی قرار داشت که به کار موزیسین علاقمند بود

3-مرد افغان بر روی صندلی نشسته بود که شماره اش زوج بود و همچون مرد آمریکایی به آشپزی علاقه نداشت

4-دو مرد در دو انتهای ردیف صندلی ها قرار داشتند که فقط یکی از آنها به هوای برفی و دیگری به هوای آفتابی تمایل داشتند و کسی از آنها تمایلی به مخترع بودن نداشت

5-مردی که به آشپزی تمایل داشت به لازانیا علاقه داشت

6-صندلی شماره یک کنار مرد اسپانیایی قرار دارد و هر دو مسافر هوای برفی را دوست ندارند

7-مرد کانادایی که به کارگری علاقه داشت بر روی صندلی شماره پنج نشسته بود

8-مردی که به هوای بارانی وکنسرو ماهی علاقه داشت در کنار مرد آمریکایی نبود

9-مرد ایرانی به هوای نیمه ابری علاقه مند بود

10-بر روی صندلی دوم از راست مسافری نشسته بود که از هوای ابری بیزار بود

11-مرد ایرانی گفت من خوراک ماهی میخورم زیرا مرد بیکار مرغ میخورد

سوال:

مرد آلمانی چه کار می کند؟


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 25 آبان 1394برچسب:, ] [ 13:55 ] [ حسین زارع ] [ ]

بیماری آلزایمر نوعی اختلال مغزی است که بر اثر آسیب‌دیدگی و مرگ سلول‌های مغزی اختلال در حافظه، تفکر، قضاوت، زبان و سایر کارکردهای عصبی بوجود آمده و موجب تغییر در رفتار و شخصیت فرد می‌شود. در این مطلب شما می توانید خود را آزمایش کنید. آرامش داشته باشید و ساکت بنشینید تا بتوانید تمرکز کنید. ۱- در متن زیر C را پیدا کنید. از مکان نمای موس استفاده نکنید. OOOOOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO. OOOOOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOOOOO. OOOOOOOOOOOOOOOOOOO OOOOOOOOOOOOO ...

 ....


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ دو شنبه 25 آبان 1394برچسب:, ] [ 13:49 ] [ حسین زارع ] [ ]

بیوگرافی یوری گاگارین، نخستین فضانورد جهان

[size=8pt]نام : یوری الکسی‌یویچ گاگارین[/size]

[size=8pt]زادروز : ۹ مارس ۱۹۳۴[/size]

[size=8pt]ملیت : اتحاد جماهیر شوروی[/size]

[size=8pt]دستاورد: نخستین فضانورد جهان[/size]

[size=8pt]طول پرواز فضایی : یک ساعت و 48 دقیقهمرگ: ۲۷ مارس ۱۹۶۸ میلادی -(در سن  34 سالگی)[/size]

یوری الکسی‌یویچ گاگارین (به روسی: Юрий Алексеевич Гагарин) فضانورد روسی و متولد ۹ مارس ۱۹۳۴ میلادی (۱۸ اسفند ۱۳۱۲)، نخستین فضانورد جهان بود. یوری گاگارین در روز ۱۲ آوریل ۱۹۶۱ میلادی (۲۳ فروردین ۱۳۴۰) توسط فضاپیمای وُستوک-۱ به فضا رفت و به مدت ۱۰۸ دقیقه مدار زمین را یک دور بطور کامل پیمود. عصر سفرهای فضایی انسان با این پرواز آغاز گشت.

یوری گاگارین پس از پرواز تاریخی خود به سمت ریاست مرکز آموزش فضانوردان در شهرک ستاره‌ها انتخاب شد. در همین حال و در کنار شغل حرفه‌ای خود، با بازدید و سخنرانی در شهرها و کشورهای گوناگون، نقش عمده‌ای در افزایش آگاهی عمومی در مورد سفرهای فضایی ایفا نمود. یوری گاگارین به خاطر سفر فضایی تاریخی خود تبدیل به ستاره‌ای جهانی شد و نشان‌ها و عنوان‌های افتخار بی‌شماری از سراسر جهان دریافت کرد....


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ سه شنبه 19 آبان 1394برچسب:, ] [ 14:26 ] [ حسین زارع ] [ ]

عروسی زرتشتیان و یزدی ها

 

آداب و رسوم ازدواج, عروسی در یزد

در ایران باستان و بنا بر قوانین دوره ی ساسانی، دختران خود همسر خویش را انتخاب می کردند. این امر در کشورهای همسایه ایران مانند نداشت. در شاهنامه زنان دلاور و خردمندی چون کتایون و تهمینه، همسر خویش را انتخاب کرده و برای یافتن همسر خود همه ی مرزهای سیاسی و طبقاتی را زیر پا می گذارند. شاهنامه یک حماسه ملی است، اما تنها عشق است که در این اثر جاودانه، همه ی مرزهای ملی و قومی را در می نوردد. همسر و مادر و محبوب بزرگ ترین پهلوانان شاهنامه ، همه از دیار بیگانه هستند.

 

هنگامی که سلطان ایران، بهرام گور از دختران یک مرد روستایی ساده درخواست ازدواج می کند؛ روستایی، پاسخ را به دختران خود وا می گذارد.

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ یک شنبه 19 مهر 1394برچسب:, ] [ 10:48 ] [ حسین زارع ] [ ]

 

بسیاری از مردم گرفتاریهایی دارند که سخت حیران اند که چرا بر طَرَف نمی شود. بارها می پرسند که چرا مال ما بی برکت است و نیز چرا دعای ما مستجاب نمی شود؟ برای چه آثار اجر و پاداش اعمال خود را مشاهده نمی کنیم؟ چرا حتی از بزرگان و مقربان درگاه الهی درخواست دعا کردیم؛ ولی مفید واقع نشد؟ و ... . باید توجه داشت که گره کور اکثر این گرفتاریها با مهم شمردن نماز باز می شود.

فاطمه زهرا(س) از پیامبر اکرم(ص) نقل می کند که آن حضرت فرمود: «هر که نماز را سبک شمارد؛ از زن و مرد به پانزده بلا گرفتار می شود.

 

شش بلا در دنیا دامنگیر او می شود که عبارت است از:

 

1. «یَرْفَعُ اللَّهُ الْبَرَکَةَ مِنْ عُمْرِهِ؛ خداوند، برکت را از عمرش بر می دارد»؛

 

2. «وَ یَرْفَعُ اللَّهُ الْبَرَکَةَ مِنْ رِزْقِهِ؛ و خداوند برکت را از روزی او بر می دارد»؛

 

3. «وَ یَمْحُو اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ سِیمَاءَ الصَّالِحِینَ مِنْ وَجْهِهِ؛ و خداوند سیمای [نورانی] صالحان را از چهرة او محو می کند»؛

 

4. «وَ کُلُّ عَمَلٍ یَعْمَلُهُ لَا یُؤْجَرُ عَلَیْه؛ و هر عملی که انجام می دهد پاداش داده نمی شود [؛ زیرا قبولی نماز، شرط قبولی اعمال دیگر نیز است]»؛

 

5. «وَ لَا یَرْتَفِعُ دُعاؤُهُ إِلَی السَّمَاءِ؛ و دعای او به سوی آسمان بالا نمی رود (و مستجاب نمی شود)»؛

 

6. «وَ السَّادِسَه لَیْسَ لَهُ حَظٌّ فِی دُعَاءِ الصَّالِحِینَ؛ و ششم اینکه برای او بهره ای در دعای صالحان نیست (دعای خوبان شامل او نمی شود)».

 

و سه بلا در موقع جان دادن دامنگیر او می شود:

 

1. «أَنَّهُ یَمُوتُ ذَلِیلاً؛ ذلیل می میرد»؛

 

2. «وَ الثَّانِیَةُ یَمُوتُ جَائِعاً؛ گرسنه می میرد»؛

 

3. «وَ الثَّالِثَةُ یَمُوتُ عَطْشَاناً فَلَوْ سُقِیَ مِنْ أَنْهَارِ الدُّنْیَا لَمْ یَرْوَ عَطَشُهُ؛ تشنه می میرد، هر چند از تمام نهرهای دنیا او را سیراب کنند، تشنگی اش برطرف نمی شود؛»

 

و سه بلا در قبر شامل حال او می شود:

 

1. «یُوَکِّلُ اللَّهُ بِهِ مَلَکاً یُزْعِجُهُ فِی قَبْرِه؛ خداوند، ملکی را مقرر می کند تا او را در قبر آزار دهد»؛

 

2. «وَ الثَّانِیَةُ یُضَیَّقُ عَلَیْهِ قَبْرُه؛ دوم اینکه قبرش بر او تنگ خواهد بود»؛

 

3. «وَ الثَّالِثَةُ تَکُونُ الظُّلْمَةُ فِی قَبْرِهِ؛ سوم اینکه تاریکی در قبرش خواهد شد»؛

 

و سه بلا [نیز] در روز قیامت دامنگیر او خواهد شد:

 

1. «أَنْ یُوَکِّلَ اللَّهُ بِهِ مَلَکاً یَسْحَبُهُ عَلَی وَجْهِه؛ خداوند ملکی مأمور می کند او را با صورت بکشد»؛

 

2. «وَ الثَّانِیَةُ یُحَاسَبُ حِسَاباً شَدِیداً؛ دوم اینکه حسابرسی شدیدی می شود»؛

 

3. «وَ الثَّالِثَةُ لَا یَنْظُرُ اللَّهُ إِلَیْهِ وَ لَا یُزَکِّیهِ وَ لَهُ عَذَابٌ أَلِیمٌ؛ و سوم اینکه خداوند به او نظر [رحمت] نمی کند و او را پاکیزه نمی سازد، و برای او عذاب دردناکی است.»

 

بحار الانوار، ج80 ص21

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 2 مهر 1394برچسب:, ] [ 16:52 ] [ حسین زارع ] [ ]

 

امسال با توسل و نام حضرت فاطمه (س) آغاز می شود و چون گناه در این نوروز کمتر است امید است مبارک ترین نوروزمان باشد و سالی سرشار از معنویت و برکت نصیبمان بشود امید آنکه سال ظهور امام زمانمان باشد انشاء الله


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ چهار شنبه 27 اسفند 1393برچسب:, ] [ 7:25 ] [ حسین زارع ] [ ]

 

معماي گودال

 

 معما:
در گودالي به طول 4/2 متر (چهار و دو دهم) و به عرض 3/4 متر (سه و چهار دهم) ، چند متر مکعب خاک وجود دارد؟
 روش محاسبه را هم ذکر کنيد !...


 اول: سعي کنيد خودتان جواب معما را پيدا کنيد.




موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ چهار شنبه 13 اسفند 1393برچسب:معما, ] [ 10:43 ] [ حسین زارع ] [ ]

 

معمای 5 کلاه و 3 نفر


 

 در يک اتاق تاريک 3 (سه) کلاه قرمز و 2 (دو) کلاه آبي قرار داده ايم. 2 (دو) نفر بينا و 1 (يک) نفر نابينا وارد اتاق مي شوند و هر کدام يک کلاه را بر سر مي گذارند و از اتاق خارج مي شوند. چون اتاق تاريک بوده است دو نفر بينا نيز مانند فرد نابينا قادر به تشخيص رنگ کلاه خود نيستند. بيرون از اتاق هر يک فقط به کلاه ديگران نگاه مي کنند و درباره رنگ کلاه روي سر خودشان قضاوت مي کنند ...

بيناي اول: من نمي دانم که کلاهم چه رنگي است.
بيناي دوم: من هم نمي دانم که کلاهم چه رنگي است.
نابينا: من مي دانم که کلاهم چه رنگي است !!

سوال: چطور دو نفر بينا نتوانستند رنگ کلاه روي سر خود را تشخيص دهند ولي فرد نابينا متوجه رنگ کلاه خود شد؟!

 

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ چهار شنبه 13 اسفند 1393برچسب:, ] [ 8:27 ] [ حسین زارع ] [ ]

 

فرازهایی از زندگی عقیله بنی هاشم

سه شنبه 5 اسفند 1393
حضرت زینب سلام الله علیها ملقب به، عقیله بنی هاشم و عقیلة الطالبین پیام​‌رسان انقلاب عاشورا بود.

در مورد ولادت حضرت زینب ـ سلام الله علیها ـ مورخان اقوال گوناگونی را ذکر کرده اند.
دو قول مشهور در مورد ولادت ایشان یکی پنجم جمادی الاولی سال پنجم هجری.[1] و دیگر آنکه برخی نیز سال 6 هـ را سال ولادت ایشان می دانند.[2] البته اقوال دیگری نیز ذکر شده است.

مادر بزرگوارش حضرت «فاطمه زهرا ـ سلام الله علیها ـ» و پدرش امیرالمؤمنین علی ـ علیه السلام ـ می باشد. این بانوی بزرگوار در شهر «مدینه» تولد یافت. مدت زندگی ایشان با مادرش حضرت زهرا ـ سلام الله علیها ـ حدود پنج یا شش سال بوده است. «زندگی حضرت زینب با مادر در سوم جمادی الثانی سال 11 هـ به پایان رسید».[3]

شوهرِ «زینب» «عبدالله بن جعفر» پسر عموی بزرگوارش می باشد. «او یکی از شخصیتهای مشهور اسلام و از سخاوتمندان به نام و معروف می باشد».[4]

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ سه شنبه 5 اسفند 1393برچسب:, ] [ 15:33 ] [ حسین زارع ] [ ]

آمار نهضت كربلا

اربعین حسینی

نقش آمار در ارائه سیماى روشن‏تر از هر موضوع و حادثه، غیر قابل انكار است. لیكن ‏در حادثه كربلا و مسائل قبل و بعد از آن، با توجه به اختلاف نقل‎ها و منابع، نمى‎‏توان در بسیارى از جهات، آمار دقیق و مورد اتفاق ذكر كرد و آنچه نقل شده، گاهى تفاوت‎هاى ‏بسیارى با هم دارد. در عین حال بعضى از مطالب آمارى، حادثه كربلا را گویاتر مى‎‏سازد.

به همین دلیل به ذكر نمونه‎هایى از ارقام و آمار مى‎‏پردازیم:(1)

مدت قیام امام حسین‏(علیه‎السلام) از روز امتناع از بیعت با یزید، تا روز عاشورا 175 روز طول كشید: 12 روز در مدینه، 4 ماه و 10 روز در مكه، 23 روز بین راه مكه تا كربلا و 8 روز در كربلا (2 تا 10 محرم).

منزل‎هایى كه بین مكه تا كوفه بود و امام حسین(علیه‎السلام) آنها را پیمود تا به كربلا رسید 18 منزل بود.(معجم البلدان)

فاصله منزل‎ها با هم سه فرسخ و گاهى پنج فرسخ بود.

منزل‎هاى میان كوفه تا شام 14 منزل بود كه اهل بیت را در حال اسارت از آنها عبور دادند.

نامه‎هایى كه از كوفه به امام حسین‏(علیه‎السلام) در مكه رسید و او را دعوت به آمدن كرده ‏بودند 12000 نامه بود.(طبق نقل شیخ مفید)

بیعت كنندگان با مسلم بن عقیل در كوفه 18000 نفر، یا 25000 نفر و یا 40000 نفر گفته شده است.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ چهار شنبه 21 آبان 1393برچسب:, ] [ 22:59 ] [ حسین زارع ] [ ]

 

 

۱۷۲ نکته از واقعه جانسوز کربلا

واقعه کربلا تنها یک بار در طول تاریخ اتفاق افتاد، اما این رویداد بی‌نظیر و مسائل قبل و بعد از آن را افراد مختلفی نقل و روایت کرده اند، به همین دلیل برخی از اطلاعات و آمارها با یکدیگر تفاوت دارد.

مهر: با استفاده از آمار می توان هر موضوع یا حادثه ای را دقیق تر بیان کرد تا افراد نیز آن را بهتر درک کنند؛ نقش آمار در ارائه سیمای روشنتر از هر موضوع و حادثه، غیر قابل انکار است.

به دلیل آنکه بعضی از مطالب آماری، زمانی و مکانی، حادثه کربلا را گویا تر می سازد، ۱۷۲ نکته از این واقعه جانسوز و ۷۲ شهید کربلا بیان می شود:

خصوصیات منطقه عملیاتی کربلای ۶۱ هجری

۱- واقعه کربلا نزدیک رودخانه دجله و فرات ۲- دجله در سمت چپ و فرات در سمت راست کربلا ۳- از نظر آب و هوایی در منطقه خشک و گرم عراق قرار گرفته و در ضلع شمال شرقی ایران قراردارد و درجنوب غربی، حجاز واقع شده است ۴- منطقه رملی و نیمه جنگلی است ۵- در حاشیه نهرعلقمه، نخلستانی قرار دارد.

۶- دارای تپه ماهور و پستی و بلندیهای بسیار است ۷- نهر علقمه از فرات منشعب شده و در نزدیکی اردوگاه حسینی قرار دارد ۸- موسم تابستان با گرمای مخصوص منطقه همراه است ۹- کربلا در حاشیه فرات و قبرستان یهود قرار گرفته است ۱۰- از نظر اهمیت جغرافیایی، نقطه کور، منزوی و فراموش شده، فاقد هر گونه امتیاز و اهمیت ویژه سیاسی، فرهنگی ، نظامی و اقتصادی در آن دوران است.

خصوصیات حرکت زمینی سید الشهدا(ع)

۱- عقب نشینی تاکتیکی در زمان غیر قابل پیش بینی ۲- بهره گیری از زمین برای ایجاد جنگ روانی ۳- انتخاب کمیت زمین برای به دست گرفتن ابتکارعمل در جنگ ۴- در اختیار گرفتن زمان و سلب آن از دشمن ۵- ایجاد توازن دفاعی ۶- تجزیه نیرو و تغییر جهت دشمن به سمت ضعف ۷- به هم زدن نظم تشکیلاتی و ایجاد تغییر در قرارگاه جنگی دشمن.

۸- سلب اختیار از دشمن و به دست گرفتن ابتکار حرکت ۹- اخلال در سیستم تصمیم گیری فرماندهان نظامی ۱۰- به دست گرفتن ابتکار عمل در زمین.۱۱- به موضع انفعالی کشیدن دشمن ۱۲- استفاده از پوشش طبیعی و تصنعی زمین و بهره گیری ازآن برای استتار و اختفاء ۱۳- جلوگیری از تمرکز قوا هنگام حمله دشمن و ایجاد فاصله جغرافیایی بین فرماندهی، تدارکات و ارتباطات ۱۴- ایجاد شتابزدگی در تصمیم گیری نظامی و کندی در عمل دشمن ۱۵- سلب هر گونه بهره گیری استراتژیک از زمین (از دشمن).


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ چهار شنبه 21 آبان 1393برچسب:, ] [ 22:31 ] [ حسین زارع ] [ ]

 

لطیفه دانش آموزی

 

تکاور

مادر: پسرم بازم که نمره تک آوردی!آخه من به توچی بگم؟

پسر: هیچ مادر بهم بگو تکاور!

------

تقویم

دانش آموزی به کتابفروشی رفت وگفت : آقا تقویم دارید؟

فروشنده: چه تقویمی؟

دانش آموز: تقویمی که تعطیلی زیاد داشته باشه!

------

تنبیه گوسفندان

گوسفندهای چوپانی کم شیرمیدادند برای تنبه واینکه درسی بهشون داده باشه  آنها را به چمن مصنوعی برد!!

------

سیاه سرفه

بیمارآقای  دکتر! گمان کنم سیاه سرفه گرفته باشم!

دکتر: پس لطفا اینجا سرفه نکنید تازه دیوارها را رنگ کرده ایم!

------

نشانه

مردی به کلانتری رفت وگفت:مردی نصف دماغ مرا کند!

افسرنگهبان پرسید: او را میشناسی ؟ نشانه ای چیزی از اوداری؟!

مرددستش را در جیبش کردویه چیزی درآورد  وگفت : آره ایناهاش! یه تیکه« نصف »  گوشش پیش منه!!

------

عبرت

از دانش آموزی پرسیدن آینده چی میخوای بشی؟

گفت : یکی دکتر میشه ! یکی معلم میشه! یکی مهندس میشه! منم میخوام درس عبرتی بشم برا همه!!

------

عینکی

اولی: آقای دکتر گمون کنم عینک لازم دارم.

دومی: بله حتما چون اینجا مغازه ساندویچ فروشیه.

------

 


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ دو شنبه 28 مهر 1393برچسب:, ] [ 19:25 ] [ حسین زارع ] [ ]

پنج شنبه 10/7/1393

زندگی امام باقر (ع) چگونه بود؟

 


جابر بن عبدالله انصاری می‌گوید: از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: ای جابر، تو به مردی از خاندان من می‌رسی که هم‌نام و هم‌شکل من است، علم را می‌شکافد و تفسیر و توضیح می‌دهد.

 


امام محمد باقر علیہ السلام

حضرت امام محمد باقر (ع)، امامی است که همه لحظات عمر با برکتش، در راه ارشاد و هدایت انسان‌ها به پایان رسید. امامی که از زمینه‌سازی‌های پدرش امام سجاد (ع) در راستای معرفی مکتب تشیع و مبارزه با طاغوت زمان، بهره‌برداری بسیار کرد و با تربیت شاگردان برجسته و تبیین فقه ناب اسلام و اهل بیت (علیهم‌السلام)، بزرگ‌ترین قدم را برای شناسایی تشیع و مکتب اهل بیت (علیهم‌السلام) برداشت.

او در سن چهار سالگی در کربلا و ماجرای عاشورای حسینی حضور داشت و در سفر کوفه و شام همراه پدر، همه سختی این سفر را تحمل کرد و بر اساس فرهنگ عاشورا تربیت شد. او تجسمی از ارزش‌های والای انسانی و کمالات اخلاقی بود، پیامبر اکرم (ص) از او یاد و تجلیل فراوانی نموده است؛ چنان‌که جابر بن عبدالله انصاری می‌گوید: از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمود: ای جابر! تو به مردی از خاندان من می‌رسی که هم‌نام و هم‌شکل من است، علم را می‌شکافد و تفسیر و توضیح می‌دهد. [1]

زندگی امام باقر (ع) را می‌توان در سه بخش بیان نمود:

1 - امام باقر (ع) در عصر پدر (38 سال).

2 - دوران امامت (20 سال).

3 - نمونه‌ای از گفتار و رفتار امام باقر (ع).

بخش اول:

اسم مبارک آن حضرت محمد، لقبش باقر، شاکر و امین. کنیه‌اش ابوجعفر، نام پدر گرامی‌اش علی بن الحسین (ع) و نام مادر بزرگوارش، فاطمه دختر امام حسن مجتبی (ع) بود. در اول رجب سال 57 ه. ق در مدینةالنبی متولد و در سال 114 ه. ق در همان شهر، شهید شد و از دنیا رفت. او از دو طرف، نَسَبش به هاشم می‌رسید و هم از دو طرف، نسبش به امام علی (ع) می‌رسید. قبر شریفش در مدینه، در قبرستان [2] بقیع کنار قبر پدر بزرگوارش امام سجاد (ع) است.

امام باقر (ع) دریافته بود که فرهنگ تشیع در انزوا قرار گرفته و زیر چکمه جلادان اموی، بی‌رمق مانده است، از این رو لازم بود به یک انقلاب وسیع فرهنگی دست بزند و با تشکیل حوزه علمیه و تربیت شاگردان برجسته، فقه آل محمد (ع) و خط فکری تشیع را آشکار سازد.

دوران عمر شریف امام باقر (ع):

1 - سه سال و شش ماه و ده روز با جدّ بزرگوارش امام حسین (ع).

2 - سی و چهار سال و پانزده روز با پدرش امام سجاد (ع).

3 - نوزده سال و ده ماه و 12 روز مدت امامت.

امام صادق (ع) درباره مقام مادر امام باقر (ع) فرموده است: «کانت صدیقه لم تدرک فی آل الحسن امرأهٌ مثل‌ها» [3] او یک صدیقه راست‌گو و راست‌کردار بود و در خاندان امام حسن (ع)، بانویی مانند او یافت نمی‌شود.

بخش دوم و سوم:

دوران امامت امام باقر (ع): در محرم سال 95 ه. ق پس از شهادت پدر بزرگوارش امام سجاد (ع)، دوران امامت امام باقر (ع) هنگامی که 38 سال از عمر شریفش می‌گذشت، آغاز گردید و تا ذیحجه 114 ه. ق و حدود 20 سال طول کشید. امام باقر (ع) در این مدت در مدینه زندگی می‌کرد و خلفای عصرش به ترتیب چنین بودند:

1 - ولید بن عبدالملک، که حدود پنج ماه از امامت امام باقر (ع) در عصر خلافت او واقع شد.

2 - سلیمان بن عبدالملک، از سال 96 تا 99 ه. ق که چهار سال و دو ماه از امامت امام باقر (ع) در این عصر بود.

3 - عمر بن عبدالعزیز، از سال 99 تا 101 که دو سال و پنج ماه از امامت امام باقر (ع) با این عصر مصادف شد.

4 - یزید بن عبدالملک، از سال 101 تا 105 ه. ق که چهار سال و دو ماه از امامت امام باقر (ع) در این عصر بود.

5 - هشام بن عبدالملک از سال 105 تا 114 ه. ق که حدود 9 سال بخش آخر امامت امام باقر (ع) در این عصر پر آشوب واقع شد و سرانجام به دستور او و توسط والی مدینه مسموم شد و به شهادت رسید. [4]

امام محمد باقر (ع)

تأسیس حوزه علمیه و نهضت فرهنگی تشیع:

امام باقر (ع) دریافته بود که فرهنگ تشیع در انزوا قرار گرفته و زیر چکمه جلادان اموی، بی‌رمق مانده است، از این رو لازم بود به یک انقلاب وسیع فرهنگی دست بزند و با تشکیل حوزه علمیه و تربیت شاگردان برجسته، فقه آل محمد (ع) و خط فکری تشیع را آشکار سازد. آن حضرت به خوبی می‌دانست که همین موضوع، زمینه عمیق و بنیان‌کن برای مبارزه با طاغوتیان خواهد شد و در درازمدت، شیعیان را به صحنه می‌آورد و مکتب اهل بیت (علیهم‌السلام) را زنده خواهد کرد.

بنابر این، امام باقر (ع) زمینه‌سازی بسیار عمیق و خوبی را در این راستا نمود و پس از او، فرزند برومندش امام صادق (ع) با تشکیل حوزه علمیه چهار هزار شاگردی، آن را به ثمر رسانید و به عنوان یک دانشگاه عظیم اسلامی در تاریخ اسلام، آشکار و ماندگار ساخت. بنابر این می‌توان گفت: امام باقر (ع) موسس و بنیان‌گذار حوزه علمیه شیعه و نهضت فکری و انقلاب فرهنگی تشیع بود. [5]

امام باقر (ع) شاگردانی مانند: محمد بن مسلم، زراره بن اعین، ابوبصیر، برید بن معاویه را تربیت کرد که امام صادق (ع) فرمود: این چهار نفر، مکتب و احادیث پدرم را زنده کردند؛ و فرمود: صلوات خدا بر آن‌ها در حال زندگی و پس از مرگ [6]. یکی از شاگردان پرورش یافته امام باقر (ع) یعنی جابر بن یزید جُعفی، پس از هجده سال کسب علم و آموختن هفتاد هزار حدیث از محضر امام باقر (ع)، هنگام وداع از آن حضرت (برای مراجعت به کوفه)، از ایشان تقاضای حدیث و پند و نصیحت می‌کند! امام باقر (ع) می‌فرماید: بعد از هجده سال کسب علم و کمال، بس نیست؟ جابر عرض می‌کند: آری، شما دریایی هستید که آبش تمام نمی‌شود و به قعر آن نمی‌توان رسید. امام باقر (ع) می‌فرماید: سلام مرا به شیعیانم برسان و به آن‌ها اعلام کن بین ما و خداوند، هیچ خویشاوندی نیست و به پیشگاه خداوند کسی نزدیک نگردد، مگر در پرتو اطاعت و پیروی؛ ای جابر، کسی که خدا را اطاعت کند و ما را دوست بدارد، او دوست ما خواهد بود، و کسی که نافرمانی خدا کند، دوستی ما به حال او سودی نخواهد بخشید. [7]

 

پی‌نوشت‌ها:

[1] - اصول کافی، ج 1، ص 469.

[2] - الارشاد شیخ مفید، ترجمه حاج سید هاشم رسولی محلاتی، انتشارات علمیه الاسلامیه، چاپ دوم، قطع وزیری، ص 156.

[3] - اصول کافی، ج 1، ص 496.

[4] - اقتباس از تتمه المنتهی، ص 73 تا 90 از تاریخ یعقوبی آدرس داده شده.

[5] - گرچه اساس تشیع در عصر رسول خدا (ص) پی‌ریزی شد، ولی حکومت ننگین بنی‌امیه، این اساس را درهم ریخت و امام باقر (ع) آن را نوسازی کرد.

[6] - بهجه الآمال، ج 4، ص 69 (به نقل از سیره چهارده معصوم، محمد محمدی اشتهاردی، ص 463، نشر مطهر، 1378، قطع وزیری).

[7] - سفینه البحار، ج 2، ص 142، بحار، ج 78، ص 183.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 10 مهر 1393برچسب:, ] [ 5:37 ] [ حسین زارع ] [ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 15 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Weblog Skin :.
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مجتمع فرهنگی، مذهبی، مسجد و حسینیه سقای تشنه لب و آدرس sagha3.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





لینک های مفید
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 49
بازدید دیروز : 239
بازدید هفته : 969
بازدید ماه : 949
بازدید کل : 328017
تعداد مطالب : 341
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 1

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 49
بازدید دیروز : 239
بازدید هفته : 969
بازدید ماه : 949
بازدید کل : 328017
تعداد مطالب : 341
تعداد نظرات : 9
تعداد آنلاین : 1

-----------------
ایران رمان